طَمَعکارانی که حتی حاضر به قناعت به پهلوی‌ها نبودند! پهلوی‌ها به دست انگلیس و شبکه و عوامل نفوذی آنها در ایران به دولت رسیدند و در زمان پهلوی‌ها علاوه بر تامین شدن منافع صهیونیستها و انگلوساکسونها (انگلیس و آمریکا و بطور کلی انگلیسی جماعت)، فضا برای انفجار مقدار و پیچیدگی نفوذ عوامل آنها مساعد بود. بااین وجود، می توان بحث نمود که حتی پهلوی‌های همسو با انگلوساکسونها-صهیونیستها برای اهداف و آمال آنها کافی نبودند و آنها نقشه‌های بسیار وسیع‌تر و جاه‌طلبانه‌تری داشتند. نظام شاهنشاهی درمقایسه با نظامِ مبتنی بر ملت-مذهب پتانسیل‌های به مراتب بهتری برای تامین خواسته‌های دولت‌های استعمارگر دارد همانطورکه در تاریخ پهلوی‌ها دیده می‌شود و همانطورکه در سخنان ترات (رئیس اطلاعات انگلیس در ایران و نفر دوم سفارت) در زمان روی کار آوردن محمدرضاشاه منعکس است: "روس‌ها صراحتاً مخالف سلطنت هستند و خواستار استقرار رژیم جمهوری د‌ر ایران می‌باشند! آمریکایی‌ها هم بی‌تفاوتند و بیشتر هم چون رژیم جمهوری را می‌شناسند به آن راغبند. ولی خود ما به سلطنت علاقمندیم، به دلایلی که آمریکایی‌ها متوجه نیستند، ولی روس‌ها دقیقاً متوجهند!". بنابراین یک نظام ملی-مذهبی (همانطورکه در عنوان "جمهوری اسلامی" منعکس است) در مقایسه با یک نظام شاهنشاهی، برای منافع استعمارگران کابوس محسوب می شود، بااین وجود حتی همان نظام شاهنشاهی پهلوی برای منافع حداکثری استعمارگران مطلوب ایده‌آل نبود! استعمارگران که طعم شیرین فروپاشی و تجزیه امپراتوری عثمانی و برروی کارآوردن دولتهای دست نشانده و اشغال فلسطین را چشیده بودند، به بیشتر از یک نظام مطیع در کشور وسیع و پُرپُتانسیل ایران چشم و طمع داشتند کمااینکه ادامه شرایط تامین کننده منافع آنها با همان نظام پهلوی روی کار هم جای سوال داشت. امکان پایدار و ادامه‌دار بودن تامین منافع آنها در ایران با همان نظام پهلوی دست‌نشانده داستان دیگری است. شما خود را شاه ولو دست‌نشانده در یک کشور وسیع و پرپتانسیل تصور کنید، هوس تحکیم موقعیت و استقلال و به دست آوردن دست بالاتر را نخواهید داشت؟ نباید شاهان پهلوی هم، هم پدر و هم پسر، متفاوت بوده باشند. این جنبه دیگری از ماجراست که نیاز به مطالعه، تحقیق و راستی‌آزمایی دارد و در برخی حوادث تاریخ آن دوران منعکس است مثل تلاش برای ورود نیروی سوم مثل آمریکا و آلمان به ایران برای کاهش دخالتهای انگلیس و روسیه در دوره رضاشاه و بعدا محمدرضاشاه، عدم همراهی رضاشاه با انگلیس (مثلا اعزام نیرو) در جنگ جهانی اول، سخنان و اقدامات محمدرضاشاه برضد شبکه جهانی یهود-صهیونیست و اقدامات خودسرانه در نفت و ... . همچنین باید توجه داشته باشیم که محمدرضاشاه همانقدر که در مقابل استعمارگران جانب احتیاط را رعایت می کرد، از اقدامات مردمی نیز واهمه داشت و جانب احتیاط را رعایت می کرد که بعنوان مثال در پنهان‌کاری روابط فوق العاده نافع او برای اسرائیل که برخلاف خواست مردم بود، منعکس است. می توان بحث نمود اگرچه غارت، استعمار و اتلاف منابع ملی در عصر پهلوی اسفناک بود، در سایه مردم فرهیخته و طالب علم و پیشرفت و عوامل مساعد مثل درآمدهای نفتی، رشد روزافزون کشور وسیع و پرپتانسیل ایران اجتناب ناپذیر بود که پایدار و ادامه‌دار بودن منافع استعمارگران را در ایران زیر سوال می‌برد چه بخاطر تلاش محمدرضاشاه برای حرکت مستقل از استعمارگران یا همراهی با خواستهای مردمی و در غیرآن برکناری محمدرضاشاه و تغییر نظام برای به سرانجام رسیدن خواستهای مردمی. در اینجاست که حتما استعمارگران نقشه‌های دیگری هم در سر داشتند، نقشه‌هایی برای منافع مطمئن‌تر و جاه‌طلبانه‌تر بدون پهلوی و بدون دخالت نظامی: نقشه‌هایی برای یک دوران هرج و مرج همراه با تغییرات اساسی در ژئوپلیتیک منطقه و تشکیل کشورهای کوچکتر وابسته به اسرائیل که در سایه گسترش نفوذ آنها در دوران پهلوی دوم می‌توانست پیاده‌سازی شود. استعمارگران در زمان پهلوی با سیستمی که برای رسیدن به منافع خود پیاده کرده بودند، پهلوی را پوساندند و شرایط را به حد انفجار رساندند. دوران هرج و مرج می توانست زمان مناسبی برای غارت و خرابکاری مضاعف و به خصوص تجزیه ایران توسط گروه‌های تجزیه طلب مثل جدایی‌طلبان کُرد باشد بطوریکه رفتن پهلوی همراه با تکه‌پاره شدن ایران درگیر با کشمکشهای گروههای قدرت‌طلب داخلی شود و کشور وسیعی در منطقه حتی با شرایط و قدرت پهلوی وجود نداشته باشد. اما آنها درک درستی از پتانسیلهای حرکت ملی-مذهبی مردم ایران نداشتند و باوجود حوادث تلخ بعد از انقلاب، اقدامات تجزیه طلبان، جنگ، فشارهای خارجی و از همه مهمتر دخالتهای شبکه های نفوذی پیچیده و گسترده در اقتصاد، سیاست، فرهنگ و ...، نه تنها ایران تجزیه نشد بلکه با قدرت بیشتر و در مسیر درست به حرکت خود برای پیشرفت روزافزون ادامه داد.