"یا حَنّان" تعداد روزهای مصیبت را شمردیم؛ هفت... چهل... صد... دیدیم تمام شدنی نیست انگار؛ دیگر نشمردیم امروز چندمین روز بود؟ کسی میداند؟ تعداد شهدا را چطور؟ چقدر گذشت از آن روزی که همه مسرور بودیم از فرود پاراگلایدرها در حوالی اورشليم؟ یا از آن شبی که همراه با بیمارستان المعمدانی، بند بند وجود ما هم درد کشید و سوخت ؟ یادتان هست برای شروع سخنرانی سید حسن چه انتظار و ذوقی داشتیم؟ در مرز عادی شدن مصیبت ها بودیم ، اگر چه شرم داریم که حتی این ابتلای عادت را به روی خودمان بیاوریم. آخرین تقلاهای عاطفی‌مان را میکردیم تا اینکه با این خبر ، دنیا بر سرمان آوار شد "قوات الحتلال اغتصبت نساء و قتلتهن " همین را نوشت الجزیره همينقدر کوتاه و السلام! خبر، شرح و تفصیل نمیخواهد سنگین است، سهمگین است کلمه ی " قتلتهن " را که فهمیدی، رد شو هر که خبر را نوشته، میدانسته نباید بیش از این، برای مردمان غیور و حزینِ شرق، شرح دهد. چه کشیدیم از این خبر های کوتاه، ما برای نیم خط هایی چون "تا اخرین لحظه نگاهش به خیمه بود " قرن ها ضجه زده ایم... اصلا ما خبر های نیم خطی که میبینیم، تن و بدنمان میلرزد. زبانمان خشک شده، نه از عطش رمضان که از شدت واقعه. احساس حقارت میکنیم. حالا ما اینجا، دور از واقعه، دست‌مان به هیچ چیز و هیچ کس نمیرسد و شده ایم هیچ ابن هیچ! با غمِ فریاد نشده ای که مثل تیله ی سرب توی گلو مانده و راه نفس را میکشُد، فقط منتظر آخرین خبر نیم‌خطی تاریخ از کنار کعبه‌ایم. که «الا یا اهل العالم انا الامام المهدی» پس ای منتقم خون‌های به‌ ناحق ریخته‌شده تاریخ؛ بغض سنگین مظلومان و دندان‌های از خشم به‌هم ساییده‌شده‌ی مومنان را ببین؛ که با جان‌های به پشت لب رسیده‌ی خود، تو را که آخرین فریادرسی می‌طلبند. بر امت مظلوم خود ترحمی کن و مرهمی بنما. به دعایی؛ یا آهی؛ یا کشیدن ذوالفقاری بدم المظلوم عجل فی فرجک یا مولانا...