آن روزی که من محمدحسین 🥀را به سوریه فرستادم، منتظر بودم . منتظر اسارت ، جانبازی و شهادتش🥀. می دانستم آنها رحم ندارند. آمدهاند که اسلام را نابود کنند و شنیده و دیده بودم که چه بلایی سر مدافعان حرم میآورند، اما اینکه یک همچین اتفاقی در ایران، در تهران، در امنترین شهر اسلامی جهان برای پسرم بیفتد ، کمی غیرمنتظره بود. دراویش شقی با هر چه در دست داشتند به محمدحسین🥀 ضربه زده بودند. همه نیزه به دست به جان محمد🥀 افتادند.فکرش را نمیکردم در خود تهران داعشیها این مدلی لانه کرده باشند. البته لانه هم ندارند اینها مانند گرد هستند، مانند کاهی که با یک فوت به فنا میروند. فقط اراده میخواهد. شهادت🥀 جوانانمان را در تهران در زمان فتنهها شاهد بودیم، اما این نوع شهادت🥀 به این وحشتناکی نداشته ایم.