خصوصیسازی ، عامل تضعیف جبهه مقاومت
قسمت ششم
خب ، تا اینجای کار دیدید که خصوصیسازی ، نسخه بانک جهانی برای ایران و بسیاری از کشورهای زمینخورده در زمینه اقتصادی بوده است. هر کس این نسخهها را اجرا کرده از نظر اقتصادی و بعضا سیاسی،نظامی هم زمین خورده است و یک نمونه بارز آن ، شوروی سابق است که با اجرای نسخههای اقتصادی این بانک یهودی ، توسط گورباچف و یلتسین ، به معنای واقعی کلمه، آسیب دیده و تجزیه شد. در این مورد البته بعدا در یک سرفصل جدا صحبت خواهم کرد.
اما گفتیم این نسخهها باعث افزایش شدید فاصله طبقاتی میشود و یک اقلیت بیلیاقت با آورده صفر را سوپر سرمایهدار کرده و حاکم بر مقدرات جامعه مینماید که اینها را هم قبلا عرض کردیم.
حالا در کشور ما از دوره آقای هاشمی رفسنجانی یک همچین طبقهای ایجاد شد و چون این طبقه سوپر سرمایهدار به واسطه همین نسخهها ، یک شبه ره صدساله را پیموده و مالک مملکت شدهاند ، تحت هیچ شرایطی اجازه نمیدهند که کشور از زیر سلطه بانک جهانی خارج شود و اصلا بانک جهانی ، برای اجرای سیاستهای خود در کشورهای هدف ، به شدت به اینها نیاز دارد.
یکی از اهداف بانک جهانی صهیونیستی برای حمایت از این قشر ، کنترل جبهه مقاومت بعنوان اصلیترین مزاحم برای غارت منابع غربآسیاست.
دیدیم که هر وقت یک دولت غربگرا روی کار آمده اولین درخواستها برای باز کردن باب مذاکره و به اصطلاح رفع تحریمها ، عدم حمایت از جبهه مقاومت بوده است.
در دوره آقای خاتمی که دولت و مجلس ششم به طور کامل در دست عوامل غربگرا بود ، دولت غربگرا به شدت توان هستهای خود را محدود کرد و دست از حمایت جبهه مقاومت هم کشید . امتیازات دیگری هم داد که به بحث ما مربوط نیست اما طرف مقابل ، حتی به یکی از تعهدات خودش هم عمل نکرد.
یکی دیگر از کلاههای گشاد دیگری که آمریکا بر سر دولت غربگرای خاتمی گذاشت در جریان حمله به افغانستان بعد از واقعه ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۱ بود.
حملات آمریکا به افغانستان به بهانه دفع شر طالبان ، یکی از مسائل مورد علاقه جریان غربگرا در دولت خصوصیساز قرار گرفت و حاضر شدند که با آمریکاییها مذاکره کرده و در دفع شر طالبان ، مشاوره بدهند.
رایان کراکر معاون دستیار وزیر خارجه وقت آمریکا در کتاب خاطراتش مینویسد: ۲ نفر از ۳ مذاکرهکننده ایرانی درباره افغانستان در آمریکا تحصیل کرده بودند. آنچه برایم جالبتر از همه بود اشتیاق آنان نسبت به اعزام نیروهای آمریکا، همان شیطان بزرگ به حیاط خلوت ایران یعنی افغانستان بود.
حـرف ایرانیها این بود که شما چه اطلاعاتی لازم دارید که سر آنها را به سنگ بکوبید؟ شما آرایش جنگی آنها را میخواهید؟ نقشهاش اینجاست. میخواهید بدانید از نظر ما نقاط ضعف آنها کجاست؟ اینجا، اینجا و اینجا. اگر میخواهید بدانید آنها به حملات هوایی چگونه واکنش نشان میدهند از ما بپرسید، ما جوابش را داریم.
حسین موسویان در این رابطه میگوید: «مذاکرات بین ایران و آمریکا حتی بعد از کنفرانس بن نیز ادامه پیدا کرد اما ناگهان، به معنای واقعی کلمه، بمبی منفجر شد. پرزیدنت بوش تنها چند هفته بعد از کنفرانس بن، همه ما را با قرار دادن ایران در «محور شرارت»، طی سخنان سالانهاش در ژانویه ۲۰۰۲، غرق حیرت کرد.»
در پی سخنان بوش، خاتمی به من گفت: "مطمئنم بوش میخ آخر را به تابوت رابطه ایران و آمریکا زد. من فکر میکنم بهبود روابط را، حداقل در دوران ریاست جمهوری من، باید از سر به در کرد ."
بمباران افغانستان توسط آمريکا چند روز بعد آغاز شد.
داستان همکاری برخی عناصر خودفروخته در دولت خاتمی به اطلاع مردم افغانستان رسید و سمپاشی رسانهها آغاز شد. بسیاری از شیعیان افعانستان به خاک و خون کشیده شدند و طالبان هرگز از بین نرفت.
این لکه ننگ مانند بسیاری از خبط و خطاهای جریان خصوصیساز ، متاسفانه به اسم جمهوری اسلامی، تمام شد و در ذهن سایر کشورهای همسایه و از جمله ، عناصر جبهه مقاومت باقی ماند. اگر چه رزمندگان غیور این جبهه ، خودشان را سرباز ولایت و تالی تلو فرمایشات مقام معظم رهبری میدانند اما همانطور که قبلا عرض کردم ، رسانهها و شبکههای دشمن در بین آنها نیز مرتبا در حال سمپاشی هستند.