[سحر شب 23 رمضان 1416 ـ 24/11/74]مسجدارک.تهران.حاجمنصور ارضی
----------
كِىمىشه با يابنزهرا،من تو را صداكنم؟
بشينم رو به روى تو، توچشات نگاهكنم
كِىمىشه دستنوازشبكشى بر سر من؟
بگىكه مىخوام تو رو براىخود جداكنم
كِىمىشه وقت سحر نافلهخوان ببينمت؟
با جمال باصفات بشيـنم و صفــا كنـم
شب قدره آقاجون كجا تو احيا مىگيرى؟
كه بيام تماشاى احيــاى تو مولا كنـم
كِىمىشه بيايى و منپاىحرفات بشينم؟
خودم و پايـين پـاى منبـر تو جـا كنـم
كِىمىشه يهبار ديگهدربشهادت وابشه؟
خودم و ميـون جمـع شهـدا پيدا كنــم
كِىمىشه يهشببياىكنارسفرهامبشينى؟ من بِهت خرما بدم افطـارتُو من واكنـم
كى مىشه بيــايى و مـا را مدينه ببرى؟
يه سفر همره تو به سوى كربـلا كنــم
كِىمىشه حسين و با جمع شهيدا ببينم؟
يه سلامى خدمت اربـاب بـاوفـا كنــم
كِىمىشه بيايى و روضه زهرا بخـونـى؟
كى مىشه براى زهـرا خودمُو فـدا كنم