هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود از دِماغِ منِ سرگشته خیالِ دهنت به جفای فلک و غصه‌ی دوران نرود در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود هرچه جز بار غمت بر دل مسکین من است برود از دل من، وز دل من آن نرود آن چنان مهرِ تواَم در دل و جان جای گرفت که اگر سر برود، از دل و از جان نرود گر رود از پیِ خوبان، دل من معذور است درد دارد، چه کند کز پی درمان نرود؟ هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگردان دل به خوبان ندهد، وز پی ایشان نرود https://eitaa.com/joinchat/1473904646Cb5c641c56e