❇️خواهرش پیراهن برایش فرستاده بود. من هم یک شلوار خریدم، تا وقتی از منطقه آمد، با هم بپوشد.
لباس هار ا که دید، گفت«تو این شرایط جنگی وابسته م می کنین به دنیا. »
❇️ گفتم«آخه یه وقتایی نباید به دنیای ماهام سربزنی؟» بالاخره پوشید. وقتی آمد، دوباره همان لباس های کهنه تنش بود.
چیزی نپرسیدم. خودش گفت«یکی از بچه های سپاه عقدش بود لباس درست و حسابی نداشت. »
یادگاران، جلد ده، کتاب شهید زین الدین، ص 47
کانال انجمن گرامیداشت شهداء
🌺🍃