💢حکایت مردی با زنش از بیابانی می گذشت. راهزنان آنها را گرفتند و اموال آنها را غارت کردند و هنگامی که قصد تجاوز به زن را داشتند، سردسته دزدان با چوب دستی خود، روی زمین به دور آن مرد خطی کشید و تهدید کرد که اگر پای خود را از خط بیرون بگذارد، به معنی اعلان جنگ است و دزدان نیز مجبور می شوند با او بجنگند. آنها را در بیابان رها کردند، البته پس از تجاوز به زن او و غارت اموالشان. زن که مدام گریه می کرد از بی غیرتی شوهرش گلایه داشت. مرد گفت: زن! بی تابی نکن! مگر متوجه نشدی! من هوشمندانه با آنها درگیر نشدم تا در تله جنگ با آنها نیافتم و آنها را به واکنش وادار نکنم. زن که هاج و واج شوهر چلمن و دیوث خود را می نگریست پرسید: یعنی هتک حرمت همسرت اعلان جنگ به تو نبود؟! مرد فیروزمندانه شانه های خود را بالا کشید و باد در گلو انداخت و با غرور گفت: البته تو ندیدی، اما وقتی دزدان متوجه نبودند، من یک بار یواشکی پای چپم رو از خطی که رییس دزدها دور من کشیده بود، گذاشتم بیرون، بله، راستش خیلی هم به مفاد معاهده عدم جنگ پای بند نبودم. زن از شنیدن این همه شهامت مرد دیوث خود، مبهوت به افق جاده خیره شد. + از آن پس، این شد حکایت مردان صورتی و لیبرال در ممالک پارسی، در مدح نیافتادن در تله جنگ. 🇮🇷 @Ammar_media