ابوصالح حنفی نقل میکند: «علی علیهالسلام را دیدم که برای مردم سخن میگفت. قرآن را بر سرش گذاشته بود و من صدای کشیده شدن ورق قرآن به سر مبارکش را میشنیدم. حضرت میفرمود: «خدایا! مرا از آنچه در این کتاب است منع کردند، تو آنچه در این کتاب است را به من عطا کن. خدایا من از آنها بدم میآید، آنها هم از من بدشان میآید؛ من از آنها خسته شدهام و آنها هم از من خسته شدهاند. آنها من را به کارهایی وا میدارند که خلاف خُلق و طبیعت من است؛ اخلاقی که برای من ناشناخته بود.
خدایا! بهتر از آنها را به من بده و بدتر از من را به آنها بده. خدایا! دلشان را از ترس آب کن، آنچنان که نمک در آب حل میشود. خدایا! من آنها را نمیخواهم، آنها هم مرا نمیخواهند. خدایا! مرا از دست آنها راحت کن و آنها را از من...»
@ammar_nevesht