♥️😍 اینقدر در خواب جیغ کشیدم تا بالاخره از خواب بیدار شدم. کمیل با پریشانی کنارم نشسته بود و صدام میکرد. سرم رو روی سینه اش گذاشتم نفسهای نامرتبم کم کم زیر دست نوازشهای او سامان گرفت گفتم چی کار کنم کمیل؟ چیکار کنم از دست این کابوسها نجات پیدا کنم؟ گریه کردم:میترسم کمیل جان میترسم ناگهان او دست از نوازش موهام برداشت. سرم رو از روی سینه اش برداشتم و نگاهش کردم....... ادامه رمان در کانال زیر👇🏼👇🏼👇🏼 http://eitaa.com/joinchat/394592272C0f28b37dfb 🔞🔞زیر 15 سال ورود نکنن🔞🔞