🔴 حرف‌های پدر دختری... بابا تو را نشناختم، تقصیر چشمانم است، کم سو شده، تیره و تار می‌بینند، اثرات سیلی است، نگرانم نباش عادت کرده‌ام. تو همان بابای زیبای منی... نه خیزران لبانت را ریخته بهم نه سنگ پیشانی ات را... نه خاکستر گیسوانت را... نه خنجر رگ‌های گردنت را... راستی باباجان یادم می‌آید از بابابزرگم میگفتی که دست نوازش بر سر یتیمان می‌کشید... خواستم بگویم اینجا انگار نمی‌دانند باید با یتیم چه کنند آخر هر کس که رسید چنگی به موهایم زد، کشید و رفت... جرعه آبی به من دادند نه از روی محبت ازین روی که نمیرم فقط؛ خواستم برایت بیاورم اما گفتند با شمشیرها و نیزه‌هایشان سیرابت کرده‌اند، آخر مگر می‌شود با شمشیر هم سیراب شد؟ بابا یادم نمی‌رود آن مرد شامی به من گفت: کنیزی بلدی؟ اصلا کنیز یعنی چه؟ راستی پدر، شناختی مرا؟ یا همچو من چشمانت کم سو شده است؟ آخر دیدم انگار چوب دستی‌اش نه فقط با لبانت با چشم تو نیز خو گرفته بود... تمام زخم‌ها و کبودی‌هایم فدای سرت اما میدانی کی دلم آتش گرفت؟ آن مرد که بر تختی روبرویمان نشسته بود ظرف شراب را ریخت رو صورتت... جای زخم هایت نسوخت؟ دلم گرفت، نکند با این کارش زخم‌های صورتت بدتر بشود؟ وقتی به خانه‌ رسیدیم خودم مرحم از طبیب می‌گیرم و روی زخم‌هایت می‌گذارم تا زود خوب شود... باشد بابای مهربان من؟ می‌شود از عمه برایت بگویم؟ نامردی است که ندانی در نبودت چه کرد برایم... هر جا خواستند کتکم بزنند سپرم می‌شد؛ مگر دردش نمی‌گرفت؟ چند باری که سیلی خوردم خیلی درد داشت، هنوز جای کبودیشان روی بدنم مانده پس چرا عمه خودش را روی من می‌اندخت؟ یعنی دست‌های زمخت و تازیانه‌هایشان برای عمه درد نداشت؟ راستی پدر نگاه به قد خمیده‌ام نکن که مانند پیرزن‌ها شده است من همان دختر بازیگوش تو ام؛ فقط شیرین زبانی‌ام را از من گرفتند، خوب می‌شوم؛ باشد؟ تا به حال خار مغیلان ندیده بودم... شب‌ها که عمه آن‌ها را از پاهای پر از زخم و آبله‌ام بیرون میکشید فهمیدم چه هستند. مگر ما خانوادهٔ پیامبر این مردم نبودیم؟ با همه اینگونه رفتار می‌کنند؟ باشد... سرت را درد نیاورم پدرجان فقط یک سوال بپرسم؟ مادرتان چه کسی را بین در و دیوار صدا زد؟ مهدی را؟ او مگر کیست؟ می‌شود بگویی این‌ها را دعوا کند؟ خیلی اذیتم کردند... من هم می‌توانم او را صدا بزنم؟ آخر من هم شبیه مادرتان شدم، میدانم ایشان هجده ساله بودند و من فقط سه سال دارم اما عمه می‌گوید خیلی شبیهشان شدم. اصلا چرا هر چه با سکینه جلویت را گرفتیم که به سفر نروی گوش ندادی؟ حال که اینگونه شد دیگر نمی‌گذارم بروی یا اگر می‌روی من هم باید با تو بیایم... 🖤🏴 الا لعنة الله علی القوم الظالمين 🌐 رسانهٔ‌عمّار/عضوشوید👇 🆔 •﴾ @ammar_zarand ﴿•