🍂 یک شب من، یک شب شما! 👈 وارد خانه که می‌شد، پیش از حرف‌زدن، می‌زد. هیچ‌وقت سختی‌های جبهه را به منزل نمی‌آورد. بود و نمی‌شد. اعتقادش این بود که این زندگی است و نباید در مورد ، خود را درگیر کنیم. 👈 گاهی‌وقت‌ها از شدت خستگی خوابش می‌برد. یک روز مشغول آشپزی بودم، علی هم کنار دیوار تکیه داد و مشغول صحبت با من شد. چند دقیقه بعد برایش آب و غذا بردم. نگاه کردم دیدم کنار دیوار خوابیده است. ولی با این حال، در همکاری می‌کرد. مثلاً اجازه نمی‌داد که هرشب من از خواب بلند شوم و به بچه برسم. می‌گفت: یک شب من، یک شب شما. 📚 کتاب در آغوش آتش، ص۹۳-۹۲ کانال عماران https://eitaa.com/ammaran_news2