─══┅═༅🕊🌑🕊༅══┅┅─ 🌒(3). 🚩➰پس از رد امان نامه، عمربن سعد فریاد زد که: اى لشکر خدا! سوار شوید و شاد باشید که به بهشت مىروید!! و سواره نظام لشکر بعد از نماز عصر عازم جنگ شد. 🚩➰در این هنگام امام حسین علیه‏ السلام در جلوى خیمه خویش نشسته و به شمشیر خود تکیه داده و سر بر زانو نهاده بود، زینب کبرى شیون کنان به نزد برادر آمد و گفت: اى برادر! این فریاد و هیاهو را نمى‌شنوى که هر لحظه به ما نزدیک‌تر می شود؟! 🚩➰امام حسین علیه‏ السلام سر برداشت و فرمود: خواهرم! رسول خدا را همین حال در خواب دیدم، به من فرمود: تو به نزد ما می آیى. 🚩➰زینب از شنیدن این سخنان چنان بیتاب شد که بى اختیار محکم به صورت خود زد و بناى بیقرارى نهاد. 🚩➰امام گفت: اى خواهر! چاى شیون نیست، خاموش باش، خدا تو را مشمول رحمت خود گرداند. 🚩➰در این اثنا حضرت عباس بن على آمد و به امام علیه‏ السلام عرض کرد: اى برادر! این سپاه دشمن است که تا نزدیکى خیمه‏ ها آمده است! 🚩➰ حضرت عباس علیه السلام امام علیه السلام را باخبر كرد. امام حسین علیه السلام فرمود: ای عباس! جانم فدای تو باد، بر اسب خود سوار شو و از آنان بپرس كه چه قصدی دارند؟ 🚩➰حضرت عباس علیه‏ السلام رفت و خبر آورد که اینان می‏گویند: یا حکم امیر را بپذیرید یا آماده جنگ شوید. ┄═┅┅═༅𖣔5⃣𖣔༅══┅─