🔺 نظریه استدلال برانگیخته شده 🔸ميلتون لاج و چارلز تبر پیشگامان رهیافتی به نسبت متفاوت برای درک نحوه تأثیر گذاری هستند و از هیجانات بر سیاست میباشند . آنها نظر مارکوس و همکاران وی را مبنی بر تقدم احساسات بر شناخت منفعل می پذیرند ، اما رهیافت آنها به این موضوع اندکی متفاوت است . آنها سه چیز را مفروض می گیرند : ۱- تمام محرکهای سیاسی تحت تأثیر عواطف قرار دارند ( فرضیه « شناخت فعال » ) ؛ ۲- افراد در ذهن خود محاسبه دائمی و لحظه به لحظه ای از احساسات خود دارند و در مورد این محرک ها اطلاعاتی را ذخیره کرده و در دسترس دارند و ۳- این مسأله که فرد چگونه چیزی را « احساس » میکند ، به طور کلی بر درک محرک ها تأثیر می گذارد . به نظر لاج و تبر « همان طور که انتظار می رود ، بسیاری از شهروندان ، اگر نگوییم همه آنها ، استدلال کنندگان نظر آنها ، امکان ارزیابی بی طرفانه هیچ گونه اطلاعات جدیدی » وجود ندارد به نظر ردلاسک ، این دو دیدگاه کاملا مکمل یکدیگر نیستند . به خصوص ، در هر دوی آنها این احتمال رد می شود که در رویارویی با موقعیت جدید یا غیر منتظره ، تصمیم « بهتری » اتخاذ می گردد . ساز و کارهای تکاملی مبتنی بر الگوی مارکوس ، باعث ایجاد توانایی انجام عمل آنی پیش از عملکرد فرایندهای شناخت منفعل می شوند . انتظار می رود این کار باعث بهبود و نه تضعیف تصمیم گیری گردد . از طرف دیگر ، در رهیافت لاج و تبر احساسات بر تفسیر اطلاعات جدید تأثیر می گذارند . به نظر ردلاسک ، لاج و همکاران وی « متوجه شده اند افراد تمایل بیشتری دارند که عقاید خود را تغییر ندهند و از باورهای پیشین خود حمایت کنند ، در نتیجه به احساسات اجازه مداخله در به روزرسانی اطلاعات جدید را می دهند » . بنابراین ، در رهیافت نخست ، بر نقش هیجانات در کمک به یادگیری و در رهیافت دوم ، بر روش هایی تأثیر گذاری هیجانات بر این فرایند و چگونگی تحریف آن ، تأکید می شود . @amniatemeli