دختر یتیمى با مادر پیر خود زندگى مى کرد، پسر کاکایش (عمو) از وى خواستگارى کرد، مادر و دختر موافقت نمودند، بعد از اینکه عروس خانواده ى عمو شد، دختران و زن انواع ظلم را بر او روا مى داشتند، دخترک هر بارى که خانه نزد مادر مى آمد شکایت مى کرد و زار زار مى گریست مادر پیر او را به صبر توصیه مى کرد و همرایش زار زار مى گریست، تنها همدردى که با یگانه دخترش مى توانست بکند مدت طولانی گذشت، تا اینکه مادر پیر در بستر بیمارى مرگ قرار گرفت، دخترک بالاى سرش مى گریست که من شکوه و شکایت و درد دل خود را به چه کسى بگویم ؟ مادرش وصیتى برایش کرد اینکه، هر وقت دلش تنگ شد به خانه ى او آمده وضو کند و دو رکعت نماز بخواند و تمام درد هاى خود را به الله قصه کند، دختر عهد کرد که چنین مى کند ، مادر از دنیا رفت و دختر هر وقتى که دنیا برایش تنگ مى شد مى رفت در خانه مادرش و وضو نموده دو رکعت نماز مى خواند، بعد از مدتى مادر شوهر او متوجه شد، که دختر غمگین مى رود و خوشحال و سرحال بر مى گردد، به شوهرش گفت؛ زن تو کدام دوست پنهانى دارد در خانه ى مادرش با او ملاقات مى کند شوهر رفت و در گوشه ای منزل پنهان شد و منتظر آمدن زن نشست، دید زنش آمد دروازه را قفل کرد، رفت وضو کرد و نماز خواند و نشست در جاى نماز و دستان خود را بالا کرد و با گریه، مى گفت؛ الهى من ناتوانى خود را در مقابل پدر و مادر و خواهر شوهرم بتو شکایت مى کنم، اگر تو به همین وضع از من خوش هستى، من قبول دارم و لیکن اگر تو هم از من ناراضى باشى، چه کسى از من راضى باشد ، شوهرم را هدایت کن، او آدم خوبى هست، ولى زیر تأثیر خواهران و مادر قرار دارد شوهر داشت در پشت پنجره که ناظر بود مى گریست، درب اتاق را تک تک زد، زن درب را باز کرد، شوهر او را در آغوش گرفت و پیشانیش را بوسید و معذرت خواهى نمود و همسرش را برد خانه همه را خواست و مشکل را حل ساخت همگى به اشتباه خود پى بردند و از او معذرت خواستند و قول دادند که دیگر حتى نگویند که بالاى چشمش آبرو هست دخترک در خواب دید، کسى برایش مى گوید مدت ده سال به مادرت شکایت کردى، مشکل افزوده شد، چند روز به الله سبحانه و تعالى شکایت کردى تمام مشکلاتت حل شد، همیشه شکایاتت را به الله متعال بکن ️🌹❤️🙏 •••✾•🌿🌺🌿•✾••• ✅کانال : عمو علی رجائی🙋‍♂ @Amoo_ali_rajaye_110↩️ ═༅𖣔🌼🍃🌼𖣔༅=