سلام الله علیها بعضی وقت‌ها دلم برای خدا تنگ می‌شود بعضی وقت‌ها مشق‌هایم آن‌قدر زیاد می‌شود که نمی‌توانم با مامان بروم حرم قرآن بخوانم. بعضی وقت‌ها که مهمان می‌آید، بعضی وقت‌ها که برف می‌آید، بعضی وقت‌ها که باران می‌آید، بعضی وقت‌ها که مامان مریض می‌شود، بعضی وقت‌ها که داداش بهانه می‌گیرد .. من هیچ کدام از این بعضی وقتها را دوست ندارم؛ ولی حکمت خداست. ولی مامان می‌گوید مهمان حبیب خداست، برف و باران نعمت‌های خدا هستند. مریضی حکمت خداست. وقتی مامان این‌ها را می‌گوید دلم آرام می‌گیرد پس همه‌ی این «بعضی وقت‌ها» یعنی خدا این‌جا است. ولی من باز هم دلم برای حرم تنگ می‌شود. برای نبات‌های نذری، برای دیوارهای بلند، برای گل‌دسته‌های قشنگ. همیشه وقتی می‌روم حرم، خیره می‌شوم به آینه‌کاری‌های روی سقف آینه‌های تکه‌تکه را آن‌قدر نگاه می‌کنم تا بالاخره عکس خدا را توی یکی از آن‌ها پیداکنم و داد بزنم ببین مامان خدا این‌جا هم هست. آینه‌ها برق می‌زنند. صدای قرآن توی گوشم صدای خداست. مامان می‌گوید وقتی خدا دارد حرف می‌زند فقط باید گوش بدهی، باید ساکت باشی. می‌گویم این کلمه‌ها سخت هستند ولی دوستشان دارم؛ این کلمه‌های سخت اصلاً مثل کلمه‌های سخت دیکته‌ی سر کلاس نیستند. مامانم می‌گوید اینها سخت‌های قشنگند وقتی بزرگ بشوی برایت آسان‌های قشنگ می‌شوند. باز هم نگاه می‌کنم به آینه‌کاری‌های روی سقف؛ دنبال خدا می‌گردم. می‌خواهم بگویم خدایا من را زودتر بزرگ کن می‌خواهم این سخت‌های قشنگ را بفهمم بگویم خدایا می‌خواهم بنده‌ات بشوم مثل فرشته‌ها مثل مامان مثل بابا. خدا چیزی نمی‌گوید ولی مطمئنم صدای دلم را می‌شنود آخر مامان می‌گوید خدا همه جا هست... نویسنده: خانم مریم تویسرکانی eitaa.com/amoo_safa