🌸 " هـیـدرا " 🌸 قسمت سوم 🌟 صدها سال گذشت 🌟 و روزهای سختی پشت سر گذاشتم . 🌟 شاهد آمدن پیامبران و حاکمان زیادی بودم . 🌟 شاهد جنگ ها ، خونریزی ها ، فتنه ها 🌟 و اختلافات کوچک و بزرگی ، 🌟 بین انسانها بودم . 🌟 شاهد عذاب های طاقت فرسای خداوند ، 🌟 بر قوم های گناهکاری بودم ؛ 🌟 که پیامبران خود را آزار می دادند . 🌟 با اینکه جن هستم 🌟 ولی انسانها را خیلی دوست دارم . 🌟 اما بعضی از کارهای آنان ، 🌟 خارج از مقام والای انسانیت بود . 🌟 و این مرا به تعجب وا می داشت . 🌟 که چرا انسان ها می خواهند ، 🌟 از حیوانات هم پست تر باشند ؟! 🌟 یک روز حضرت عیسی علیه السلام را ، 🌟 در کنار حواریون و یارانش دیدم . 🌟 سخن از پیامبر آخرالزمان بود . 🌟 منم مشتاق شدم تا در کنارشان بنشینم 🌟 ایشان فرمودند : 🌷 خدای عزوجل به من فرمود : 🌷 خلقت تو ( عیسی ) ، 🌷 علامت و نشانه قدرت من ( خدا ) 🌷 بر مردم است . 🌷 ای عیسی مرا عبادت کن 🌷 و در هرکاری ، به من توکل نما . 🌷 و به مردم بگو : 🌷 خداوند بعد از من ، 🌷 پیامبری را مبعوث خواهد کرد 🌷 که مانند او در علم و کمال و اخلاق ، 🌷 کسی ندیده و نخواهد دید . 🌷 سخن او ، احکام و قرآن است . 🌷 سخن او ، دین مقدس اسلام است . 🌷 خوشا به حال کسی که ، 🌷 زمان او را درک کند . 🌷 و بیانات او را بشنود و عمل کند * . 🌟 پس از اینکه سخنانشان تمام شد . 🌟 به فکر عمیقی فرو رفتم . 🌟 و برای دیدن پیامبر آخرالزمان ، 👈 خیلی مشتاق تر شدم ؛ 🌟 دوست داشتم زودتر ظهور کنند . 🌟 و ایشان و پسرعمویشان را درک کنم . 🌟 پس از سالها انتظار ، 🌟 ناگهان اتفاقات مهمی ، 🌟 در زمین و آسمان ، به وقوع پیوست . 📚 ادامه دارد 📚 ✍ نویسنده : حامد طرفی * قصه های قرآنی – بیگم آزرمی ص ۴۹۰ 🔮 @amoomolla