🌸 " هـیـدرا " 🌸 قسمت هشتم 🌟 حوا ، لبخندی زد و در پاسخ گفت : 🌷 سلام بر تو پسرم ! 🌟 هیدرا پرسید : 🇮🇷 پدرم ( آدم ) چه می کند ؟ 🌟 حوا گفت : 🌷 در جوار پروردگار ، 🌷 غرق در نعمت های اوست . 🌟 حضرت مریم نزدیک آمد ؛ 🌟 و هیدرا را ، از آغوش حوا گرفت . 🌟 مولود کعبه ، نگاهی به مریم کرد و گفت : 🇮🇷 سلام بر تو ای خواهرم ! 🌷 مریم گفت : سلام بر تو برادرم ! 🇮🇷 هیدرا گفت : عمویم چه می کند ؟ 🌟 مریم گفت : 🌷 خوب است و به تو سلام رساند . 🌟 آنگاه حضرت مریم ، 🌟 با عطری که همرا داشت ، نوزاد را معطر نمود .  🌟 سپس حضرت آسیه ، 🌟 مولود را در آغوش گرفت 🌟 و او را در پارچه ای که همراه داشت، پیچید . 🌟 روز چهارم که فرا رسید ؛ 🌟 فاطمه آماده شد که از کعبه خارج شود 🌟 فرزند برگزیده اش ، 🌟 بر روی دست مبارکش بود . 🌟 ناگهان هاتفی از غیب او را صدا زد و گفت : 🌹 ای فاطمه ! 🌹 نوزادت را "علی" نام بگذار ؛ 🌹 زیرا او بلند مرتبه است . 🌹 و خداوندِ علیّ اعلیٰ می‏ فرماید : 🕋 من نام او را ، از نام خود اقتباس نموده ؛ 🕋 و به ادب و اخلاق خود ، او را پرورش داده‏ ؛ 🕋 و او را بر اسرار علم خود ، توانا ساختم . 🕋 اوست که در خانه‏ ام ، بت‌ها را شکسته 🕋 و در بام خانه‏ ام اذان می‌گوید 🕋 و مرا به پاکی و بزرگواری یاد نماید . 🕋 خوشا به حال کسی که او را دوست بدارد 🕋 و وای بر آن کسی که ، او را دشمن داشته ؛ 🕋 و بر او کینه ورزد و فرمانش نبرد . 🌟 پس از آنکه سخن هاتف قطع شد ؛ 🌟 همان قسمت از دیوار کعبه ، 🌟 که شکافته شده بود ؛ 🌟 بار دیگر شکافته شد . 📚 ادامه دارد 📚 ✍ نویسنده : حامد طرفی 🔮 @amoomolla