🌸 #داستان_تخیلی " هـیـدرا " 🌸
🌸 قسمت چهلم 🌸
🇮🇷 هیدرا ، شاد و خوشحال ، پس از مدتها ،
🇮🇷 به سیاره سیسون برگشت .
🇮🇷 اما همه را ناراحت و عزادار دید .
🇮🇷 ناگیتان ، زن و بچه او را کشته بود
🇮🇷 همچنین پدر و یکی از برادرانش را ،
🇮🇷 و چند جن دیگر را ، به قتل رساند .
🇮🇷 هیدرا ، از شنیدن این خبر ،
🇮🇷 خیلی ناراحت شد .
🇮🇷 چشمانش اشکبار و گریان گردید .
🇮🇷 گلویش پر از بغض شده ،
🇮🇷 و قلبش پر از کینه و انتقام از ناگیتان شد
🇮🇷 تصمیم گرفت به زمین برود
🇮🇷 و لشکری از اجنه درست کند
🇮🇷 تا به جنگ ناگیتان بروند
🇮🇷 و انتقام خانواده و دوستانش را بگیرد .
🇮🇷 نواب نیز ، با کمک سلاح های مقدس ،
🇮🇷 به مبارزه با حکومت شاهنشاه پرداخت .
🇮🇷 و موفق شد تا مردم را ،
🇮🇷 برای این مبارزه با خود همراه کند .
🇮🇷 ناگیتان هم از این فرصت استفاده کرد
🇮🇷 و به شاهنشاه پیشنهاد داد
🇮🇷 که من می توانم برای کمک به شما ،
🇮🇷 دو میلیون آدم فضایی مسلح و قدرتمند ،
🇮🇷 از فضا ، وارد زمین کنم .
🇮🇷 فقط نیاز داریم
🇮🇷 تا دروازه زمین به فضا را بسازیم .
🇮🇷 آمریکایی ها ، مسئولیت ساخت دروازه را ،
🇮🇷 بر عهده گرفتند .
🇮🇷 ناگیتان نیز ، روش ساخت آن را ،
🇮🇷 به آنها آموخت .
🇮🇷 ناگیتان با چینپو تماس گرفت و گفت :
🔥 دروازه داره ساخته میشه
🔥 آماده باشید تا هر وقت دروازه نورانی شد
🔥 خودتان با هر چه از تجهیزات و اسلحه دارید
🔥 داخل دروازه شوید .
🔥 بیائید دوستان من ؛
🔥 که زمین بی صبرانه در انتظار شماست .
📚 ادامه دارد 📚
✍ نویسنده : حامد طرفی
🔮
@amoomolla