🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈 🐈 🐈 🐈 قسمت سوم 🐈 🐈 🐈 🇮🇷 اَیّاز و اوبات ، در حال فرار بودند 🇮🇷 گربه ها ، یکی یکی نگهبان ها را شکار کردند 🇮🇷 تا اینکه فقط ایاز و اوبات ماندند . 🇮🇷 با یک حمله همه جانبه ، 🇮🇷 آنها را بیهوش و دستگیر کردند . 🇮🇷 و با دست و پای بسته ، 🇮🇷 آنها را در کامیونی که پر از مواد مخدر بود ، 🇮🇷 قرار دادند . 🇮🇷 و به سرعت ، قبل از اینکه آفتاب طلوع کند 🇮🇷 ماشین را به مرکز پلیس رساند . 🇮🇷 با سرعت زیاد ماشین را به دروازه پاسگاه زد 🇮🇷 و داخل پاسگاه شد . 🇮🇷 پلیس ها و سربازان ، سلاح خود را برداشتند 🇮🇷 و کامیون را محاصره کردند . 🇮🇷 اما کسی پشت فرمان نبود . 🇮🇷 درب راننده کامیون را باز کردند 🇮🇷 و چندتا گربه از ماشین پیاده شدند . 🇮🇷 فرامرز دوباره با طلوع آفتاب گربه شده بود 🇮🇷 فرامرز از کامیون پیاده شد ، 🇮🇷 و به دوستانش ملحق شد . 🇮🇷 پلیسها ، درب عقب کامیون را باز کردند 🇮🇷 و ایاز و اوبات را ، 🇮🇷 که سالها در ترکیه تحت تعقیب بودند ، 🇮🇷 دست و پا بسته ، پیدا کردند ... 🇮🇷 فرامرز ، جوانی علاف و بیکار بود . 🇮🇷 نه اهل دین و مذهب بود 🇮🇷 نه اهل کار خیر و ثواب و خدمت . 🇮🇷 در محله خودش ، 🇮🇷 به خلافکاری و شرارت معروف بود . 🇮🇷 همیشه در حال ترساندن مردم بود . 🇮🇷 از اذیت و آزار مردم ، خوشش می آمد . 🇮🇷 و حتی خواهر و مادرش نیز ، 🇮🇷 از دست او در امان نبودند . 🇮🇷 عموها و دایی هایش نیز ، 🇮🇷 از نصیحت کردن او خسته شدند . 🇮🇷 و او را ، مانند پدرش می دانند . 🇮🇷 پدر فرامرز نیز ، مردی لاابالی ، بی مسئولیت ، 🇮🇷 قمارباز ، موادفروش و حرام خوار بود . 🇮🇷 که در دعوای بین مواد فروشان ، کشته شد . 🇮🇷 اما مادر فرامرز ، زنی با کمالات بود 🇮🇷 زنی عاقل ، متدین و اهل علم و کتاب بود . 🇮🇷 وقتی فهمید که شوهرش ، 🇮🇷 کارهای زشت و خلاف و حرام می کند 🇮🇷 و به پدر و مادرش ، احترام نمی گذارد 🇮🇷 تصمیم گرفت تا از او جدا شود . 🇮🇷 و بارها گفته بود که دلیل جدایی اش این بود 🇮🇷 که نمی خواست لقمه حرام ، 🇮🇷 به شکم خودش و فرزندانش ، وارد شود . 🇮🇷 و نمی خواست دختر و پسرش ، 🇮🇷 مثل پدرشان ، 🇮🇷 که با والدینش ، بی ادب و گستاخ بود ، 🇮🇷 آنها نیز ، این بی ادبی و بی احترامی را ، 🇮🇷 از پدرشان ، به ارث ببرند . 🐈 ادامه دارد ... 🐈 🔮 @amoomolla