🐈
داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈
🐈 🐈 🐈 قسمت ۱۹ 🐈 🐈 🐈
🌸 شکارچی ، گربه ها را آزاد کرد
🌸 و هر کدام از گربه ها ، به طرفی رفتند .
🌸 بچه گربه ها ، به آغوش مادرشان بازگشتند
🌸 مادر بچه گربه ها نیز ،
🌸 از شیعه فاطمه تشکر کرد و رفت .
🌸 فرامرز هم ، به طرف شیعه فاطمه آمد .
🌸 و از او تشکر کرد .
🌸 شیعه فاطمه گفت :
👑 خواهش می کنم وظیفه ام بود
👑 ولی انگار تو یک انسانی ؟
🐈 فرامرز گفت : از کجا فهمیدی ؟
👑 شیعه فاطمه گفت :
👑 از دو فرشته نگهبانی که ،
👑 روی دوش شما هستند فهمیدم .
👑 همه انسانها ، دو فرشتهی نگهبان دارند
👑 یکی در شانه سمت چپ ،
👑 یکی هم در شانه سمت راست .
🌸 فرامرز ، آهی کشید و حسرتی از دل برآورد
🌸 و با ناراحتی گفت :
🐈 آره من انسان بودم
🐈 ولی خدا از من انتقام گرفت
🐈 من خدا رو از خودم نامید کردم
🐈 خودم و بالاتر از خدا گرفتم
🐈 به مقدساتش بی احترامی کردم
🐈 به خاطر همین ، اونم منو گربه کرد
🌸 شیعه فاطمه گفت :
👑 اگه خدا دوستت نداشت
👑 حتما تا ابد مسخت می کرد
👑 و کسی که مسخ بشه ،
👑 فرشته های مراقب ، از دوشش پرواز می کنن
👑 و بعد از سه روز ، حتما می میره
👑 اما با وجود این فرشته ها روی شونه شما ،
👑 معلومه که موقتا گربه شدی .
👑 پس تلاشتو بکن تا زودتر دوباره انسان بشی
🐈 فرامرز با ناراحتی گفت :
🐈 دلم برای مادرم تنگ شده .
👑 شیعه فاطمه گفت :
👑 خونتون کجاست ؟
👑 آدرستو بگو تا ببرمت اونجا ؟!
🐈 فرامرز گفت :
🐈 چندبار می خواستم برم خونه
🐈 ولی نشد ، موفق نشدم
🐈 حالا هم نمی دونم با چه رویی برگردم ؟!
🐈 من خیلی مادرم رو اذیت کردم
🐈 خیلی مردم و همسایه هارو اذیت کردم
🐈 همیشه مزاحم ناموس مردم می شدم .
🐈 با وجود اینکه دلم می خواد مادرم و ببینم
🐈 ولی فعلا نمی تونم بر گردم خونه
🐈 اگه خدا بخواد می خوام خودمو پیدا کنم
🐈 می خوام خودم و خدامو بشناسم ،
🐈 و به عنوان یک انسان به خونه برگردم
🐈 به هر حال ، ممنون که نجاتمون دادی
🍎 شیعه فاطمه لبخندی زد و گفت :
👑 خواهش می کنم ، قابلی نداشت
👑 مواظب خودت باش
🐈
ادامه دارد ... 🐈
📚 نویسنده : حامد طرفی
🔮
@amoomolla