🐈
داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈
🐈 🐈 🐈 قسمت ۳۳ 🐈 🐈 🐈
🇮🇷 فرامرز به مادو گفت :
🐈 بگو با دختر حسن علی چکار کردی ؟!
🐈 زود بگو اون دخترک بدبخت کجاست ؟!
🔥 مادو گفت :
🔥 آخه من چی بگم
🔥 وقتی نمی دونم کجاست ، چی بگم
🇮🇷 فرامرز به گربه ها اشاره کرد
🇮🇷 و آنها نیز دوباره به مادو حمله کردند
🇮🇷 و او را چنگ زدند و گاز گرفتند .
🇮🇷 مادو گفت :
🔥 باشه باشه ، همه چی رو می گم
🔥 فقط اینارو بردار
🇮🇷 فرامرز بشکن زد و گربه ها ، عقب کشیدند .
🇮🇷 مادو گفت :
🔥 آخه من نمی دونم کجاست .
🇮🇷 فرامرز دوباره بشکن زد .
🇮🇷 و گربه ها به مادو حمله کردند .
🇮🇷 مادو دوباره گفت :
🔥 نه نه غلط کردم ، باشه میگم
🇮🇷 فرامرز بشکن زد و گفت : خب بگو
🇮🇷 گربه ها ، آرام به عقب برگشتند .
🇮🇷 مادو گفت :
🔥 اون دختره رو ، من کشتم
🔥 و جنازشو توی بیابون ، دفن کردم .🐈
🇮🇷 فرامرز ، مادو را کشان کشان با کتک و لگد ،
🇮🇷 به طرف حیاط خانه بیرون آورد .
🇮🇷 و حسن علی را صدا زد .
🇮🇷 حسن علی ، مشغول خواندن قرآن بود .
🇮🇷 که از سر و صدای فرامرز ترسید ،
🇮🇷 به سرعت بلند شد و به حیاط خانه رفت .
🇮🇷 فرامرز را دید که دورتادورش گربه بود .
🇮🇷 و به مادو نگاه کرد که زیر پای فرامرز افتاده .
🇮🇷 حسن علی ، با آرامش به فرامرز گفت :
🌷 هی آقا تو کی هستی ؟!
🌷 چکار این بدبخت داری ، ولش کن .
🇮🇷 فرامرز گفت :
🐈 آقا من شمارو نمی شناسم
🐈 ولی فکر کنید که از طرف خدا اومدم
🐈 دو سه روزه که ماجرای شما و دخترتون رو شنیدم
🐈 و می دونم که هنوز منتظرش هستین
🐈 من اومدم به انتظارتون ، خاتمه بدم .
🐈 و این پست فطرت ،
🐈 می خواد همه ماجرا رو براتون تعریف کنه
🐈
ادامه دارد ... 🐈
📚 نویسنده : حامد طرفی
🔮
@amoomolla