🦋 داستان 🦋
🌹 داستان کوتاه مداد رنگی 🌹
🌸 توی کلاس نقاشی، از دوستم خواستم
🌸 که مداد رنگی هاشو به من بده
🌸 تا نقاشیمو رنگ کنم؛
🌸 اما اون نداد؛
🌸 با اینکه دیروز،
🌸 من مداد شمعی هامو، بهش داده بودم.
🌸 قبل از اینکه ناراحت بشم
🌸 با خودم فکر کردم و گفتم:
👈 شاید دلیلی داشته است.
👈 شاید مال خودش نباشن.
👈 شاید پدر و مادرش بهش اجازه ندادن
🌸 نمی دونم
🌸 ولی همیشه دوست داشتم
🌸 همه آدما در همه جا ، با هم دوستی کنن
🌸 و به همدیگه مهربونی کنن
🌸 من مطمئنم
🌸 امام زمان که بیاد،
🌸 همه جا پر از دوستی و مهربونی میشه
🤲 اللهم عجل لولیک الفرج
💟 ویژه :
❣کودکان
❣نوجوانان
❣والدین
❣معلّمان
❣مربیان
❣مبلّغان
کانال ما در ایتاء 👇
🆔
eitaa.com/amoopakdel
گروه ما در واتساپ👇
🆔
https://chat.whatsapp.com/CBHpk5v8ERc45MnMSVpRmC
🍃🌼🍃🌸🌸🌸🍃🌼🍃