داستانک راجی از یکصاحب عمامه
تابستان قم گرم بود. پس از اتمام درس همراه امام سوار اتوبوس شدیم. در اتوبوس چند نوجوان نیز حضور داشتند که شروع به تمسخر روحانیت کردند و هنگام پیاده شدن از اتوبوس عمامه ی حضرت امام را از سرشان انداختند.
نگاهم به امام بود لبهایشان می جنبید: «ای خدا! کی میشود جوانان ما را به ما برگردانی؟»
اجابت دعای امام خیلی طول نکشید.
(آیت اعجاز، ص 136)
داستانک که نبود،
حکمتنامهای بود
از صاحب.عمامهای
که با فتح قلوب جوانان
بساط بهائیان پهلویپناه
و بساط ابرقدرتهای حاکم بر ایران را
برچید.
و همه کینه شیاطین،
از این جابجایی قدرت در جهان است.
کمپین دانشجویی در ایتا. تلگرام، سروش، بله، آیگپ↙️
@studentcfantiusantizionist
https://eitaa.com/studentcfantiusantizionist/23325
ارسال گسترده