"فوت و فن" نقل ميكنند كه شاگرد كوزه ‌گري اي چند سالي نزد استادش شاگردي كرد. كم به فن كار آشنا شد و كاسه و كوزه هاي خوبي هم ساخت و مشتري بسيار يافت. كم كم به خودش و فني كه ياد گرفته بود مغرور شده و بناي ناسازگاري گذاشت كه بله :«...حق من شاگردي نيست و تا كي براي مردم كار كنم و وقت اون رسيده كه آقاي خودم و اوستاي خودم و شاگرد خودم باشم» با همين حرفها از استاد جدا شد و در آن طرف شهر يك كوزه ‌گري قابلي به راه انداخته و نشست پشت چرخ كوزه ‌گري و شروع كرد به ساخت. از هر چيزي كه بلد بود تعداد زيادي ساخته و گذاشت تا خشك شوند. بعد كوره را روشن كرد و لعاب را فرآهم آورد و ظروف را لعاب داد و گذاشت توي كوره تا پخته و آماده فروش شوند. يك شب تا صبح، از شوق پاي كوره نشست. صبح كه در كوره را باز كرد ديد اي دل غافل! همه ظروف خُرد شده و شكسته يا ترك خورده. حسابي حالش گرفته شد. كلي دانسته‌هايش را مرور كرد تا بلكه ببيند كجاي كار را اشتباه كرده اما چيزي دستگيرش نشد. قدم به قدم كارهاي استادش را تكرار كرده بود. اين شد كه دوباره نشست پشت چرخ و ساخت. باز لعاب و خشك شدن و كوره زدن و باز خرد شدن و ترك خوردن ظروف. گفت شايد دماي كوره تنظيم نيست. باز ساخت و كوزه زد و باز هم همه اش خرد شد... عاجر و درمانده برگشت پيش استادش و سر پايين و بغض در گلو موضوع را براي استاد كوزه‌گر تعريف كرد. استاد گفت:« پسر جان تو فن كوزه ‌گري را بلدي اما فوتش رو نه‌» شاگرد گفت:« فوتش چيه؟» گفت:« بيا تا نِشونت بدم» استاد رفت توي درگاهيِ كوره ايستاد و به شاگرد گفت يكي ‌يكي كوزه و كاسه ها را به دستش بدهد. استاد هر كاسه‌اي را كه مي‌گرفت محكم فوتي به آن ميكرد و در كوره ميگذاشت. شاگرد خيال كرد استاد مسخره‌اش مي‌كند. ولي استاد گفت:« ببين پسر جوون! وقتي ظرف رو لعاب ميزني و ميگذاري كه خشك بشه، گرد و خاك روش ميشينه كه اين گرد و خاكها توي كوره ميسوزند و باعث خرد شدن سفال ميشن. پس قبل از كوره ‌زني ظرفها، اونها رو بايد فوت كني تا گرد و خاكشون بره و ترك نخورن» اين داستان به زبان مردم راه پيدا كرده و به جنبه هاي خاص و بسيار مهارانه هر كاري كه فقط به تجربه و دست بوسي استاد حاصل مي‌شود مي‌گويند «فوت يا فوت كوزه ‌گري». اين است كه هميشه براي نصيحت كردن جوانان مي‌گويند كه فوت و فن كار را بايد بياموزند. چه بسا كه دانستن فوت بر دانستن فن ارجحيت هم داشته باشد... @ancients