رسید پشت در با همون اخمای درهمش رو بهم گفت که همینجا بمون تا بیام در زد و بعد از صدای بفرمایید رفت داخل دلم میخواست بدونم چی میگن برا همین نزدیک در شدم که صداشونو بشنوم _آقای نظری شما به چه حقی چنین حرفایی رو به آقای سعیدی زدید؟ مگه شما مسول کربلا رفتن اونایید؟فکر میکنید من وشما خیلی خوب هستیم و هیچ عیب و ایرادی نداریم؟ اتفاقا عیب اینا معلومه و عیب ماها معلوم نیست،واقعا متاسفم براتون که خودتون رو میچسبونید به اهل بیت اما چنین رفتاری با کسی که میخواد به زیارت اهل بیت بره میکنید _علی جان ایشون منظور خاصی نداشتن این صدای آقای امینی بود که سعی در آروم کردن علی میکرد اما فایده ای نداشت _نه حسین جان اتفاقا من منظورمو دقیق گفتم و فقط به احترام علی آقا دیگه حرفی بهشون نزده بودم،آقای حسینی فکر کردن که اینا آدم میشن که هی میگردن دنبال این افراد و میخوان مذهبیشون کنند،ما استخون شکسته کارفرهنگی هستیم اینقدر از این کارا کردیم اما فایده نداشت _از همین رفتارتون معلومه که استخون شکسته کار فرهنگی هستید ،احترامتون به جا اما حواستون باشه شامل حدیث امام صادق نشید که میفرمایند:لا یَدخُلُ الجَنَّهَ مَن فِی قَلبهِ مِثقالَ ذَرَّهٍ مِن کِبر؛ (کسی که در قلبش به اندازه ذره ای کبر و خود بزرگ بینی باشد به بهشت وارد نمی شود) این حرفو زد و با صدای قدم هاش فهمیدم داره میاد،عقب رفتم که متوجه نشه داشتم گوش میدادم،در رو باز کرد و با لبخند بهم نگاه کرد و گفت:بریم بهش گفتم: _چی گفتی بهشون؟ _چیز خاصی نبود _اونطور اخمالو رفتی حالا خندونی بعد میگی چیز خاصی نیست _هیچی فقط خواستم متوجه اشتباهشون کنم که دفعات بعدی چنین کاری نکنند رفتیم کلاس و من از دفاع علی خوشحال بودم و بیشتر از دوستیمون خوشحال بودم بعد از کلاسا رفتیم خونه و مشغول جمع کردن آماده کردن وسایل شدیم، تا شب درگیر بودیم وشب خوابیدیم،اول صبح از وقتی پا شدیم حال علی برام عجیب بود ادامه دارد.... ✍️ط،تقوی 🌐 @andaki_tamol