است که در نبردی فاجعه‌آمیز سرکوب شده است. همچنین او اتهامات مربوط به اتاق‌های گاز را نمونه‌هایی قدیمی و کلیشه‌ای از هجوم تبلیغاتی می‌داند که در واقع هیچ پایه و اساسی ندارد. راسینیه با اتخاذ این مواضع بی‌طرفدار در دوران پس از جنگ فرانسه، شخصاً سودی نبرد و بلکه در واقع زیان دید. او پس از تحمل تمام آن دشواری‌ها و محرومیت‌ها در اردوگاه‌های آلمانی‌ها، به‌خاطر نوشته‌های شجاعانه‌اش با آزار و اذیت شدیدی مواجه شد. سه قربانى معروف هولوکاست چند سال بعد جزوه‌ای را مطالعه کردم که در آن تناقضات و نیز محتوای غیرمحتمل «آن فرانک دفترچه خاطرات یک دختر جوان» تبیین شده بود. دکتر روبر فوریسون یک پروفسور لیبرال که متخصص تأیید صحت متون ادبی در دانشگاه لیون فرانسه است، قاطعانه استدلال می‌کند که قالب و محتوای کتاب لااقل در شکل چاپ شده‌اش بگونه‌ای است که بعید به نظر می‌رسد دختری ده – دوازده ساله آن را نوشته باشد، همچنین برای من عجیب بود که چرا این دختر که معروف‌ترین قربانی هولوکاست است و بیشتر دوران جنگ را در آشویتس گذرانده است، در اتاق‌های گاز جان نباخته است؟! کمی پیش از پایان جنگ، آلمانی‌ها او و تعداد فراوان دیگری را به برگن – بلسن انتقال دادند و در ماه‌های پایانی جنگ او در اثر ابتلا به تیفوس از پا در آمد. خواهر او، مارگوت و نیز مادرش هیچ‌کدام توسط گاز خفه نشدند. آن دو نیز در اثر تیفوس جان خود را از دست دادند. پدر او اوتو نیز در دوران اقامت در آشویتس بیمار شد و با مراقبت در بیمارستان اردوگاه سلامتی خود را بازیافت. نزدیک به پایان جنگ آلمانی‌ها او را به ماتوزن انتقال دادند و او در آنجا آزاد شد. اوتو فرانک شخصاً به این واقعیت‌ها گواهی داده است. این جریان‌ها نسبت به داستان‌هایی که درباره آشویتس شنیده بودم، ناسازگار به نظر می‌رسید. کتاب‌ها و فیلم‌ها، اردوگاه را همچون ستون مرگ نشان داده بودند. در آن تصاویر، اردوگاه مکانی بود که در آن واگن‌های مملو از یهودیان، مستقیماً از سکوهای ورودی به اتاق‌های گاز انتقال داده می‌شوند. از قرار معلوم نازی‌ها تازه ‌واردها را مورد وارسی قرار می‌دادند و کسانی که توانایی جسمی داشتند را برای کار و بچه‌های کوچک و بیماران را به اتاق‌های گاز می‌فرستادند. اگر این داستان‌ها واقعیت دارد، پس چرا آن جوان و خواهرش که گویا دقیقاً برای کشته شدن مناسب بودند، با گاز خفه نشدند؟ یکی دیگر از بازماندگان معروف آشویتس کشیش برجسته‌ی هولوکاست الی ویزل (16) است که به خاطر نوشته‌هایش در مورد هولوکاست جایزه نوبل را دریافت کرد. ویزل نیز همانند پدر آن فرانک دوران پایان جنگ را در بیمارستان اردوگاه سپری کرده است. او در زندگی‌نامه خود نوشت که در ژانویه 1945 در بخش «بیرکناو» اردوگاه آشویتس او را در بیمارستان اردوگاه جراحی کردند. دکتر دو هفته استراحت برای او تجویز کرد اما زودتر از آن مهلت نیروهای روسی در حال آزادسازی اردوگاه بودند. مسؤولین آلمانی بیماران بستری در بیمارستان و همه کسانی که شرایط مناسب برای مسافرت را نداشتند، را مخیر کردند که در اردوگاه بمانند و در نتیجه توسط روس‌ها آزاد شوند یا همراه آلمانی‌ها بروند. ویزل بعد از بحث و مشورت با پدر خود تصمیم گرفت همراه با کسانی که قرار بود قاتلانشان باشند بروند! (17)(18) همچنین باید خاطر نشان کنم که سومین بازمانده معروف هولوکاست سیمون ویزنتال است که شهرتش را مدیون مبارزه با کسانی است که جرأت دارند برخی جنبه‌های هولوکاست را زیر سؤال ببرند. او نیز همانند پدر آن فرانک و ویزل مدتی را در بیمارستان‌های اردوگاه سپری کرده است. او نوشته است زمانی که توسط نازی‌ها در حبس بود با بریدن رگ دست‌های خود اقدام به خودکشی کرد. نازی‌ها که به ادعای او سعی داشتند تمام یهودیان اروپا را بکشند نگذاشتند او بمیرد بلکه او را به بیمارستان فرستادند و به دقت مورد مراقبت قرار دادند تا سلامتی خود را بازیابد. اگر آلمانی‌ها همان موجودات اهریمنی و ددمنشی هستند که ویزل در کتاب خود تصویر می‌کند و حقیقتاً مصمم به نابودسازی کامل یهودیان بوده‌اند، پس چرا او و پدرش ترجیح دادند به جای این‌که منتظر نیروهای شوروی شوند، همراه با آلمانی‌ها منطقه را ترک کنند؟ وقتی من این اعتراف ویزل را مطالعه کردم، در ناباوری فرو رفتم. چرا که آن‌ها پدر آن فرانک را به بیمارستان فرستاند و آخر به چه دلیلی آن‌ها تلاش کردند جان یک یهودی را که درصدد خودکشی بوده نجات دهند؟ با مطالعه این مطالب دریافتم که آن‌ها کاملاً با داستانی که معمولاً از هولوکاست به نمایش گذاشته می‌شود، مغایرت دارد. با خود گفتم شاید داستان هولوکاست طی چندین سال تغییر یافته است. لذا در نخستین قدم نسخه‌های قدیمی و اوراق شده و دایرة‌المعارف بریتانیکا (19) مربوط به سال 1956 را بیرون کشیدم. در این کتاب تنها یک ارجاع به جنایات نازی‌ها بر ضد یهودیان وجود داشت. مقاله جامع و پر دامنه «جنگ جهانی دوم». یادی ا