با هم باید خیلی مهم‌تر از روابط جنسی‌شان با دیگران باشد. رابطه‌ی آنها با هم لازم بود اما بقیه‌ی روابط موقت بودند! هرکدام آزاد بود که معشوقی برگزیند و آن یکی حق نداشت که او را در این مورد تعقیب کند! ژان پل سارتر و سیمون دوبووار دوبوار در خودزندگی‌نامه‌اش به‌نام «نیروی عصر» (8) صراحتاً گفته که موافقت کرده بود که از سارتر انتظار نداشته باشد از «تنوع وسوسه‌انگیز» زنان چشم بپوشد! البته مشکلی هم بود. دوبوار «دوجنسی» بود و از انواع زیادی از عشق‌ورزان لذت می‌برد! او مشکلی نداشت که برخی از این معشوقه‌هایش معشوقه‌ی سارتر هم باشند و برجسته‌ترین این موارد رابطه‌ای بود که هردو با «اولگا کوساکیویچ / کساکیویکز» (9) داشتند. اولگا دانشجوی هجده ساله دوبوار بود و دوبوار او را به سارتر معرفی کرد. در ابتدا دوبوار و سارتر با هم صحبت کردند و به این نتیجه رسیدند که یک عشق سه نفری را آغاز کنند! این برنامه ممکن نشد چون سارتر برای یک دوره‌ی دو ساله چنان عاشق اولگا شد که نتوانست اولویت رابطه‌ی خود با دوبوار را حفظ کند! اولگا کوساکیویچ دوبوار بعداً در رمانش به اسم «مهمان» (10) این رابطه را به‌عنوان اساس داستانش بازنمایی کرد. حتی بعد از این‌که زندگی سه نفره با اولگا به انتهای خود رسید هم اولگا جزو حلقه‌ی دوستان آنها باقی ماند، چون او با «ژاک لوران بوست» ازدواج کرده بود که دانشجوی سارتر در لوآور (11) بود. البته سارتر توانست «وندا» خواهر کوچک اولگا (12) را به حرمسرای خود اضافه کند! [اولگا ابتدا مثل خواهرش با سارتر و دوبوار وارد یک رابطه‌ی عشقی سه نفره شد، اما مدتی بعد به سمت آلبر کامو رفت و معشوقه‌ی او شد. سارتر بعداً نوشت که دلیل اختلافش با آلبر کامو همین مسأله بوده است.] بدین‌ترتیب، یک سال پیش از آغاز جنگ جهانی دوم سارتر مشغول مدیریت همزمان چند معشوقه بود. زندگی‌نامه آنی کوهن-سولال (13) با لحنی حاکی از شعف می‌نویسد که در مون‌پارناس [منطقه‌ای در شهر پاریس]، وندا، لوسیل، مارتینه و «لویی ودرین» (نام مستعار بیانکا لمبلین) همه‌ی شب‌ها در کنار سارتر خوش می‌گذراندند! بیانکا لمبلین (14) که در پایان رابطه‌اش احساس می‌کرد سارتر و دوبوار او را قربانی خود کرده و فریبش داده‌اند، دومین مورد از روابط سه نفری در زندگی این دو نفر را ثبت کرد. او هم یکی دیگر از دانشجویان جوان دوبوار بود که سارتر وی را جادو کرد. او در کتاب خود به‌نام «رابطه ننگین» (15) می‌نویسد در بهار سال ۱۹۳۹ وقتی‌که سارتر او را برای سکس به هتلی می‌بُرد «با خوشحالی و پُررویی» به او گفته بود: «مستخدمه‌ی هتل خیلی غافلگیر می‌شود چون من همین دیروز بکارت دختری را در آنجا برداشتم»! او می‌گوید به نظرش سارتر رویکردی ناجور و حتی وحشیانه به سکس داشت که نشان می‌داد روان‌نژندی وی باعث می‌شود نتواند خود را به‌طور کامل در اختیار زنان قرار بدهد. این ویژگی برعکس نامه‌های اوست که به‌لحاظ عاطفی گرم و رمانتیک هستند. معلوم است که بهترین چیزی که او برای عشق‌بازی داشت قلمش بود! رابطه‌ی آنها ناگهان و با نامه‌ای از سارتر تمام شد که در آن نوشته بود احساسش به او «خشک شده است»! وقتی سارتر در پاریس یا در تعطیلات زنی را رها می‌کرد و به سمت زنی دیگر می‌رفت برای دوبوار به‌طور کامل ماجراجویی‌های جنسی‌اش را تعریف می‌کرد. دوبوار بعداً این نامه‌ها را منتشر کرد. این نامه‌ها نشان می‌دهند که سارتر چقدر از این‌که جزئیات را به دوبوار می‌گفته لذت می‌برده است. او این جزئیات را طوری تعریف می‌کرد که به دوبوار بفهماند رابطه‌اش با او از این روابط بالاتر است و بقیه‌ی روابطش فقط فریب زنان دیگر است! ژان پل سارتر با کمک الکل، سیگار و شراب قرمز سال‌ها به نوشتن ادامه داد و وقتی که دیگر قهوه و ویسکی نمی‌توانست روز را بیشتر کش دهد، وقت قرص خواب‌آور می‌رسید! الکل و توتون همیشه مخدرات تفریحی محبوب او بودند. در دهه‌ی 1930 او یک‌بار مسکالین (یک مخدر روان‌گردان) مصرف کرد و چنان بلایی سرش آمد که تصمیم گرفت دیگر آن را تکرار نکند. این ماده‌ی مخدر باعث شده بود اثرات ناخوشایندی در او ایجاد شود و بر اثر تغییراتی که در ادراک او پدید آمده بود، اشیای عادی تغییر شکل پیدا می‌کردند! تا کنون از دوبوار، اولگا، وندا و بیانکا صحبت به‌میان آمد، اما ژولیت گرکو (16) که سارترِ چهل‌ویک ساله برای نمایشنامه‌اش در سال 1946 آهنگی نوشت تا او اجرا کند، دلورس، عشق آتشین آمریکایی او که مدتی بعد سارتر با او به‌هم زد، میکله لجلیس ویان که سارتر روابط دوستانه‌اش را با او حفظ کرد هم بودند! و البته این‌ها همه جدا از ماجراجویی‌های دوران جوانی اوست! منبع: کتاب «فیلسوفان بدکردار»؛ نوشته: نایجل راجرز و مل تامپسون، ترجمه: احسان شاه‌قاسمی، چاپ سوم 1396، تهران: انتشارات امیرکبیر،