دهم به بانگ رسا این شعار و مفتخرم:
که یار حیدر کرار و دشمن عمرم
بدیهیای چو تبرّا ـ به فرض ـ اگر نظریاست
خموش باش و مرا واگذار با نظرم
چه سان شریک شوم در عقیده با قومی
که نیست جز جهتِ قبله، شرکتی دگرم؟!
کجای مذهب من با بنی سقیفه یکیست؟!
معاد، عدل، امامت، خدا، پیامبرم؟!
اگر شباهتِ ظاهر ملاکِ دوستی است
ـ سخن صریح بگویم و یا که درگذرم؟ ـ
برو رفاقت بوزینه برگزین تا من
وجوه مشترکش با بنیبشر شمرم
مرا معاشرتش جز وبال و نکبت نیست
برادری که بود عاقِ مادر و پدرم
در آفتابِ قیامت سرم گداخته به
که بالِ شب پرهگان سایه افکنَد به سرم
در این معاملهام با کسی مجامله نیست
تشیعِ عمری را به نیم جو نخرم
من و مصالحۀ خون فاطمه؟! هیهات
وگر چنین کنم، این ننگ را کجا ببرم؟
تقیهای که کند مضمحل، تشیع را
تقیه نیست؛ خدارا مدار برحذرم
تو عاقلانه شماری اگر ز بهر علاج
چنان فراوان دارو خورم که جان سپرم؟
و یا به وقت هَرَس ـ کز برای اصلاح است ـ
شکوفه و ثمر و شاخ و ساقه را ببُرم؟
تقیه بهر صیانت بود نه بهر زوال
دلیلِ شرع و خرد، دو گواهِ معتبرم
چو غنچه بسته زبانی بس است، وقت آمد
که پرده از دل خونین دگر چو گل بدرم
شکایتیاست به عنوان یک بشر دارم
نه طبل تفرقه میکوبم و نه فتنهگرم
سقیفه در بشریت فکند شعلۀ کین
کجا توانمش از یاد برد اگر بشرم؟
چو بست فتنۀ آنان، درِ مدینۀ علم
چو همگنان به تمنای علم، دربدرم
چرا به جرمِ مسلمانی ای مسلمانان
جریحِ طعنۀ اهل دیار باخترم؟
چرا پیمبر رحمت شده نماد عذاب؟
ـ کز این جسارت از او شرمناک و معتذرم ـ
چراست داغ خشونت به جبهۀ اسلام؟
اگر تو بیخبری من نه چون تو بیخبرم
کدام سنگدلی اهل آن ممالک را
بکشت و گفت نمایندۀ پیامبرم؟!
کدام علم ستیزی کتابسوزی کرد
که علم، نالهزنان گفت سوخت بال و پرم؟
کدام بدسیَری نام وحی، «هذیان» کرد؟
گواهِ صدق، تواریخ باشد و سیَرم
اگرچه وجهِ نزاعم حطام دنیا نیست
وگرچه بر سر دین با سقیفه کینهورم،
تصرفی که عمر کرد در غنائم فُرس
مرا بس است اگر خود نه عاری از هنرم
به جای علمِ مجسم نشست و گفت: از علم
ز پیرزالِ پسِ پرده بی نصیب ترم
هرآنچه کرد و تواش نام کردهای «خدمت»
خیانت است و دگر هیچ، هرچه مینگرم
من ار عمارتِ مغصوبه را کنم آباد
خود این عمل چه شماری تو؟ عیب یا هنرم؟
به خون فاطمه سوگند روز حکم و حساب
ز هرکه بگذرم، از آن دو تن نمیگذرم
بخوان وعیدِ «مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنْتَقِمُون»*
تو مهربانتری از کردگارِ مهروَرم؟
کنون منم که به امّید آن وعیدِ اکید
مدام دیده به راه امام منتظرم
سرم به منقبت شاه لافتاست بلند
اگرچه راست نگردد ز معصیت کمرم
زهی ز فیض غلامی آن امیر بیان
کنون به ملک معانی خدیو تاجورم
نگر به نظم بدیعم، که چون به رشته کشید
مطوّلاتِ معانی، بیان مختصرم
ایا شهی که درِ شهر علم، غیر تو نیست
نگاه دار و حوالت مکن به هیچ درم
◻️◽️▫️
* السجدة/۲۲
#تبرّی
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
✨ما را دنبال کنید👇
https://eitaa.com/joinchat/4066247196C93ed6e9a04