خطاب به آنان که مردم نیستند! عاریست از معنای آزادی بیان هاتان افتاده بر جانِ خیابان ها زیان هاتان ما هر فراخوانِ شما را خط به خط حفظیم خط می دهد دشمن به این خط و نشان هاتان ما هفت خوان ها دیده ایم و این فراخوان ها این بارهم خط می خورد با خونِ خان هاتان عُمری شرابی رنگ شد پیراهنِ عشاق تا که مبادا بشکَنَد تاک از تکان هاتان این میکده آبادتر شد گرچه چندین سال بَهرِ شکستِ ما به هم خورد استکان هاتان آنقدْر ناچیزید که حتی نیاندازیم چینی به ابرو از چنین ها و چُنان هاتان ما عاشقان تا وقتِ خون بر عهد خود هستیم با «آرمان»هامان مَگو از آرمان هاتان دریای میهن را رها کردید و افتاده ست گیرِ مبارزهایِ قُلابی دهان هاتان آه ای سخنران هایِ دورِ حجله ی مهسا هنگامِ اشکِ آرتین ها کو زبان هاتان آری همان ها که براشان دُم تکان دادید یک روز می سازند کوه از استخوان هاتان این راه روشن تر شَوَد وقتی که بنشیند گرد و غبار گله ی جُفتَک پران هاتان مُرشد اگر رخصت دهد یک آن لگدکوبند زیر قدومِ پهلوانان قهرمان هاتان ما از شماها بدترش را هم ادب کردیم ما را بپرس از منبرِ تاریخ خوان هاتان...