هدایت شده از جنت المهدی۳۱۳
▫️تازه سربازیم تموم شده بود که کاشی زندگی از دستم افتاد ... ‎‌‌ @jannatolmahdi313 ▫️من و نادر هم‌خدمتی بودیم؛ به سر و وضعش می‌رسید، خوب می‌پوشید، خوب خرج می‌کرد، باشگاه بدنسازی می‌رفت ... ▫️توی خدمت چندباری باهاش سیگار کشیده بودم، اما وقتی توی جشنی که واسه پایان خدمتش گرفته بود، ازم خواست باهاش شیشه مصرف کنم، به تیپ و قیافه خودش و زندگیش که نگاه می‌کردم، تصور نمی‌کردم کاشی زندگیم بشکنه، اما شکست ... ▫️اوایل با خودم میگفتم، هنوز که تیکه‌های کاشی دستمه، هر وقت بخوام با یه چسب ساده، دوباره میذارمشون کنارِ هم و همه چی مثل قبل میشه ... ▫️اما با رفتن نامزدم، تازه فهمیدم تیکه‌های کاشی زندگیم یکی یکی دارن گم میشن؛ روزی که رفت رو هنوز یادمه؛ مثل همیشه توی کارگاه طراحی که گوشه حیاطِ خونه داشتم، مشغول کشیدن شیشه بودم؛ اونقدر از دیدن من توی اون حالت شوکه شده بود که حتی یک کلمه هم حرف نزد؛ بسته کادو که موقع رفتن از دستش افتاد، تازه یادم اومد اون روز سالگرد نامزدیمون بوده ... ▫️اما تیکه بزرگِ کاشی زندگیم که گمش کردم، بابام بود؛ آخ بابام، بابام، بابام ... ▫️بابام قبل از بازنشستگیش رئیس پاسگاه شهرمون بود و همه روی اسمش قسم می‌خوردن، اما وقتی کلانتری بهش خبر داد که دزد مغازش رو گرفتن و اومد دید پسرِ خودش، بخاطر پول مواد، هر شب می‌رفته دخل مغازه باباش رو خالی می‌کرده، از سنگینیِ بی‌آبرویی دِق کرد ... ‎‌‌ @jannatolmahdi313 ▫️ بابام که رفت، بقیه تیکه‌های کاشی زندگیم رو هم خودم دور انداختم؛ می‌گفتم حقمه توی بدبختی بمیرم؛ خودم موندم و همون کارگاه گوشه حیاط و کشیدن یکی در میونِ طرح و شیشه ... ▫️ سالِ بابام بود که از سر مزارش برگشتم خونه، میخواستم در رو ببندم که یکی دست گذاشت روی شونم؛ اوستا باقر بود؛ دبیرستانی که بودم، طراحی روی کاشی رو خودش یادم داد. اون روزا، ذوق مرگ می‌شدم وقتی می‌دیدم طرحی که من کشیدم، داره روی دیوارِ مسجد محل نصب میشه ... ▫️ گفت اومدم سفارش طرح بدم، برام میکشی؟ گفتم اوستا، من دیگه کاشی برام نمونده که طرحی روش بزنم؛ گفت کاشی رو امام رضا(علیه السلام) میده، فقط طرح و رنگش با تو ... ▫️ اوستا باقر، چند سالی بود که خادم آقا شده بود و توی کارگاه کاشی‌سازی حرم کار می‌کرد؛ انگار امام هشتم فرستاده بود سراغم که دوباره تیکه‌های کاشی شکسته زندگیم رو کنار هم جمع کنه ... ▫️ با کمک اوستا ترک کردم، رفتم کنار دستِ خودش و دوباره طراحی‌هام روی دیوارای حرم آقا جون گرفتن، نامزدم با وساطت اوستا و ضمانتِ امامِ غریب، راضی شد برگرده و ... ▫️ فقط کاش بابام بود؛ کاش گمش نکرده بودم، کاش ببینه پسرش دوباره داره براش آبروداری میکنه، کاش بیاد به خوابم و بگه که راضیه ازم ... 🍀اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم 🍀 🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻 ‏ ۳۱۳👇••🇮🇷•• تشریف بیاورید. ─═༅𖣔🌺یامهدی🌺𖣔༅═─ ‎‌‌ @jannatolmahdi313 ─═༅𖣔🌺یامهدی🌺𖣔༅═─