از فرش تا عرش - عملیات کربلای هشت و یاد و خاطره ای از شهیدان قاسم زارع و اکبر شیروانی راوی و نویسنده : «« عبدالخالق فرهادی پور قسمت هفتم * شب سوم ( کربلای شلمچه و معبر خونین افلاکیان )" برخورد رگبارها وگلوله های انواع مسلسل‌های دشمن به سیم خاردار ها دقیقا وضعیتی مشابه جرقه های آتش ذغال سنگ بهنگام دمیدن با فن و باد شدید را ترسیم می‌کرد ، به فرماندهی گردان هم منعکس کردیم که نیاز به اژدر و انفجارات هست و مانع غیر قابل عبور در مقابلمان قرار دارد،، لحظات نفس گیر و کشنده ای حاکم بود، بچه ها در حال پرپر شدن و مجروح شدن زیر آتش مستقیم و... بودند، نمی‌دانم این نیروهای دلاور را چه خطاب کنم و شجاعت و ایمان و فداکاری آنها را که در این شرایط جهنمی انگار سیبل هدف شده بودیم زیر آتش و رگبار های بی وقفه دشمن را چگونه توصیف کنم؟ تصورش فقط برای کسانی که در چنین شرایطی قرار گرفته اند ممکن است ولاغیر ، کربلایی بپا شده بود و باید کاری ناممکن را ممکن می‌کردیم و ..... خالق خالق رحیم ... رحیم جان بگوشم ، خالق جان از طرف پدربزرگ گفتند که چاره ای نیست و امید به خودتان داریم که کاری کنید !! این در حالیست که هر ثانیه صد ها گلوله رسام و... بطرفمان می آید و بدتر اینکه در این شرایط بغرنج، قاسم زارع هم تیرخورد و مجروح شد وبا دست و بازوی تیر خورده او را به عقب فرستادیم،،، تنها چاره احتمالی را در خوابیدن به روی سیم خاردار و آزمون این کار دانستم و ،،، به فرمانده دلاور دسته یک آقای سیار عزیز گفتم روی سیم خاردار می‌خوابم و شما عبور کنید و سریع خود را به روی سیم خاردار انداختیم و فرمانده دلاور دسته خط شکن آقای سیار که از بچه های فسا و معلم فرهیخته و وارسته ای بود از روی کمرم عبور کرد و یکی دوتا ی دیگر هم عبور کردند و اقدام به شلیک آرپی‌جی به سمت سنگرهای تیربار دشمن کردند، متاسفانه آقای سیار زیر آن آتش پر حجم کالیبر ها و تیربارها و رگبار های بی امان دشمن شهید شد و افتاد روی سیم های خاردار، بچه ها سعی داشتند از روی کمرم عبور کنند ، حالا شهید سیار هم که افتاده بود روی سیم خاردار از روی او هم در حال عبور بودند ، متاسفانه اسلحه و لباس و ... به سیم خاردار ها گیر می‌کرد و بچه ها مجروح و شهید می‌شدند، خودم هم با لباس ها و بدن تکه پاره از سیم خاردار ناگهان تیر هم به بازویم خورد ، غوغایی بپا شده بود، ایکاش توان ساختن فیلم واقعی از این صحنه ها بود که بچه‌ها در این هیاهو چگونه تلاش و ازخودگذشتگی می‌کردند آنهم زیر آتش شدید و برای باز کردن معبر خونین و سیم خاردار ها به قیمت جان خود و با شجاعت و انگار نه انگار که در این وضعیت وحشتناک قرار دارند ،،، بدتر اینکه بدلیل مقاومت شدید دشمن، یگان مجاور هم انگار موفق به شکستن خط نشده بود و حجم آتش دشمن بسیار بالا بود و جهنمی بپا شده بود، بدلیل حجم بالای سیم خاردار و آتش پرحجم و بی امان دشمن، متاسفانه علیرغم همه تلاش‌ها راه باز نشد، به هر حال با هر مصیبتی بود از داخل سیم خاردار ها بیرون آمدیم و بچه هایی که زنده یا مجروح بودند را بطرف نفربر زرهی سوخته پشت معبر هدایت کردیم تا چاره دیگری اندیشیده شود، شوک دیگری به ما وارد شد و مسئول پرسنلی و پیک عزیز و یار همسفرمان اکبر شیروانی عزیز هم شهید شد و انگار نه تنها گل سرسبد خانواده بود که خداوند هم گلچین کرد و اکبر شیروانی را در بالاترین جایگاه رفیع شهدا و انبیاء و اولیاء خودش قرار داد ولی مارا شوکه و داغدار،،،،، به هرحال اغلب فرماندهان گردان ثارالله به کمک آمدند و من نمی‌خواهم و نمی‌شود در این فرصت از آن شب و اتفاقات وحشتناک آن بطور مفصل توضیح دهم چون تا صبح همه کادر و اغلب نیروها ی گردان و فرماندهان وارد معبر و عمل شدند و باید بصورت جمعی و کامل توسط بازماندگان بیان و ثبت شود و ناگفته‌های بسیاری مانده است و.... بالاخره در نهایت با اقدامات و تدابیر دیگری یگانهای دیگر در چند شب متوالی و در مجاورت همین معبر وارد عمل شدند و با سختی و تا حدودی به اهداف عملیات کربلای هشت رسیدند که این نشان‌دهنده اهمیت و حساسیت منطقه عملیاتی شلمچه است ، در این عملیات گردان ثارالله فرماندهان و شهدای گرانقدری را تقدیم اسلام و ایران کرد ، با انتقال مجروحین عملیات به عقب و بعد اهواز و تقسیم و اعزام مجروحین به شهرهای مختلف، بنده را باتفاق آقای قنبری که ایشان هم مجروح شده بود به بیمارستان شهر اراک منتقل کردند، قبل از انتقال از اهواز کلی با آقای قنبری با مجروحین صحبت می‌کردیم مخصوصا با فرمانده شهید محمد پرویزی که او هم مجروح و روی برانکارد کنارمان بود و از نحوه اقدامات گروهان و نیروهایشان پس از ما توضیح می‌داد و برخورد با موانع و سیم خاردارها که بعداز انتقال به بیمارستان متاسفانه در اثر خونریزی داخلی شهید شد که هنوز هم باورش برایمان سخت است ،،، در این مدت و در مسیر اراک و اعزام به بیمارستان اراک سرگ