🌷🌷سه دقیقه در قیامت 🌷🌷
یا زهرا( ع)قسمت دوم
نکته دیگری که انجا شاهد بودم انبوه کسانی بود که زندگی دنیایی خود را تباه کرده بودند٬ان هم به خاطر دوری از انجام دستورات خداوند! جوان گفت:ان چه حضرت حق از طریق معصومین🌟برای شما فرستاده است٬در درجه اول زندگی دنیایی شمارا اباد می کند وبعد اخرت رامی سازد.مثلا به من گفتند:اگر ان رابطه پیامکی با نامحرم را ادامه می دادی ٬گناه بزرگی در نامه عملت ثبت می شد وزندگی دنیایی تورا تحت الشعاع قرار می داد.
در همین حین متوجه شدم که یک خانم با شخصیت ونورانی پشت سر من البته با کمی فاصله ایستاده اند!از احترامی که گذاشتند متوجه شدم که مادر ما🌹 حضرت فاطمه زهرا (ع)🌹 هستند.وقتی صفحات اخر کتاب اعمال من بررسی می شد وخطا واشتباهی در ان مشاهده می شد٬خانم روی خودش را بر می گرداند.اما وقتی به عمل خوبی می رسیدیم ٬با لبخند رضایت ایشان همراه بود.تمام توجه من به مادرم 🌹حضرت زهرا( ع)🌹 بود.من در دنیا ارادت ویژه ای به بانوی دوعالم داشتم .مرتب در ایام فاطمیه روضه خوانی داشتیم وسعی می کردم که همواره به یاد ایشان باشم.
ناگفته نماند که جد مادری ما از علما وسادات بوده وما نیز از اولاد 🌹حضرت زهرا(ع)🌹 به حساب می امدیم .حالا ایشان در کنار من حضور داشت وشاهد اعمال من بود.
نه فقط ایشان که تمام🌟 معصومین 🌟را در انجا مشاهده کردم!برای یک شیعه خیلی سخت است که در زمان بررسی اعمال امامان معصوم 🌟در کنارش باشند وشاهد اشتباهات وگناهانش باشند.از این که برخی اعمال من🌟 معصومین 🌟را ناراحت می کرد می خواستم از خجالت اب شوم...
خیلی ناراحت بودم بسیاری از اعمال خوب من رفته بود.چیز زیادی در کتا ب اعمالم نمانده بود.
برای یک لحظه نگاهم به دنیا وبه منزل خودمان افتاد.همسرم که ماه چهارم بار داری را میگذراند٬برسر سجاده نشسته بود وباچشمانی گریان خدا را به حق🌹حضرت زهرا(ع)🌹قسم می داد که من بمانم.
نگاهم به سمت دیگری رفت.داخل یک خانه در محله خود ما ٬دو کودک یتیم ٬خدا را قسم می دادند که من برگردم. ان ها به خدا می گفتند:خدایا ما نمی خواهیم دوباره یتیم شویم.
این را بگویم که خدا توفیق داد که هزینه های این دو کودک یتیم را می دادم وسعی می کردم برای انها پدری کنم.ان ها از ماجرای عمل من خبر داشتند وهمین طور باگریه از خدا می خواستند که من زنده بمانم.
به جوان پشت میز گفتم:دستم خالی است نمی شود کاری کنی که من برگردم ؟نمی شود از مادرمان 🌹حضرت زهرا(ع)🌹 بخواهی که مرا شفاعت کند.
شایداجازه دهندتا من برگردم وحق الناس را جبران کنم.یا کارهای خطای گذشته را اصلاح کنم.
جوابش منفی بود.اما باز اصرار کردم.گفتم از مادرمان 🌹حضرت زهرا(ع) 🌹بخواه که مرا شفاعت کن.لحظاتی بعد جوان پشت میز به من نگاه کرد وگفت:به خاطر اشک های این کودکان یتیم وبه خاطر دعا های همسرت ودختری که دراه داری ودعای پدر ومادرت🌹 حضرت زهرا(ع) 🌹شما را شفاعت نمود تا بر گردی .
به محض اینکه به من گفته شد: «برگرد» یکباره دیدم که زیر پای من خالی شد!تلویزیون های سیاه وسفید قدیمی وقتی خاموش می شد٬ حالت خاصی داشت٬چند لحظه طول می کشیدتا تصویر محوشود.مثل همان حالت پیش امد ومن یکباره رها شدم.....📚برگرفته از کتاب سه دقیقه در قیامت انتشارات شهید ابراهیم هادی