📚 داستان «چوب و پیاز و سکه» گناهکاری را نزد حاکم بردند... حاکم گفت: یکی از این سه مجازات را انتخاب کن: «یا یک من پیاز بخور، یا ۱۰۰ سکه بده، یا ۵۰ چوب بخور!» مرد با خودش گفت: « وقتی می‌شود پیاز خورد کدام عاقلی چوب می‌خورد یا پول می‌دهد؟» برایش پیاز آوردند... دو پیاز که خورد، دهانش سوخت. گفت: «درد چوب از پیاز کمتر است، چوب بزنید!» هنوز ده چوب نزده بودند که اشکش درآمد و با خودش فکر کرد: «آدم عاقل تا پول دارد، چرا چوب بخورد؟!» ۱۰۰ سکه داد و آزاد شد... حاکم گفت: «کار آخر را اگر اول انجام می‌دادی لازم نبود هم چوب را بخوری، هم پیاز را و در آخر سکه هم بدهی!!» این خلاصه‌ی بسیاری از تصمیم ‌گیری‌های ماست، در آخر کار و بعد از صرف هزینه بسیار، همان کاری را انجام می‌دهیم که باید اول انجام می‌دادیم!! 🙏🙏🙏