روايت شده است كه عمرو بن عاص به معاويه گفت: حسن بن على مردى است با حيا و هنگامى كه بر فراز منبر برود و مردم با تندى به او نگاه كنند، خجل گرديده و كلامش را قطع مى‌كند. پس اجازه بده او به منبر برود. معاويه، خطاب به امام حسن-عليه السّلام-گفت: اى ابا محمّد! برو منبر و ما را موعظه كن. 🔹حضرت، منبر رفت و حمد و ثناى خداى را بجا آورد و بر جدّش درود فرستاد و سپس فرمود: ▪️اى مردم! هر كس مرا شناخته كه شناخته و هر كس مرا نمى‌شناسد پس بداند كه من حسن فرزند على، فرزند بانوى زنان عالم فاطمه دختر رسول خدا، فرزند رسول خدا، ▪️فرزند نبى خدا، فرزند سراج منير، فرزند بشير نذير، فرزند رحمة للعالمين، فرزند كسى كه بر جنّ و انس، بر انگيخته شده، ▪️فرزند بهترين مردمان بعد از رسول خدا، فرزند صاحب فضائل، فرزند صاحب معجزات و دلايل، فرزند امير مؤمنان هستم. ▪️و من كسى هستم كه از حقّم باز داشته شده‌ام. من و برادرم، دو آقاى جوانان اهل بهشت هستيم. و من زادۀ ركن و مقامم. و من زادۀ مكّه و منى، مشعر و عرفاتم. 👈🏼معاويه، خشمگين شد و گفت: اين مطالب را رها كن و در توصيف خرما سخن بگو! حضرت فرمود: باد آن را بارور مى‌كند و گرما مى‌رساندش و سرماى شب، آن را مرغوب مى‌كند. سپس به كلام سابقش برگشته و فرمود: ▪️من زادۀ شفيع و مطاعم، من فرزند كسى هستم كه ملائكه در كنار او جنگ كرده‌اند. من پسر كسى هستم كه قريش در مقابل او سر فرود آوردند. و من پسر امام مردم و زادۀ رسول خدا -صلّى اللّٰه عليه و آله- هستم. 👈🏼در اين هنگام، معاويه از آشوب مردم ترسيد و گفت: اى ابا محمّد! بس است! از منبر پايين بيا، آنچه بيان كردى براى ما كافى است. آنگاه حضرت از منبر پايين آمد. معاويه گفت: گمان كردم مى‌خواهى خليفه شوى، تو را چه به خلافت! 👈🏼امام فرمود: خليفه، كسى است كه عمل به كتاب خدا و سنّت پيامبرش نمايد، نه كسى كه ظلم كند و تعطيل سنّت پيامبر نمايد و دنيا را پدر و مادر خويش گيرد. در اين دنيا، مدت كمى لذّت مى‌برد و زود باشد كه تمام شود و عذابى پشت سر آن بيايد. در آن مجلس جوانى از بنى اميّه حضور داشت كه به امام حسن -عليه السّلام- و پدر بزرگوارش ناسزا گفت. حضرت فرمود: خدايا! نعمتت را از او بگير و او را به صورت زنى در بياور كه از او عبرت بگيرند.❗️ در اين لحظه آن جوان متوجه شد كه مانند زنان است. امام فرمود: گم شو اى زن! تو را چه به مجلس مردان! بعد از آن، امام لحظه‌اى سكوت فرمود سپس لباسش را تكان داد و قصد عزيمت كرد. عمرو عاص گفت: بنشينيد از شما پرسشهايى دارم. حضرت فرمود: بپرس. عمرو عاص پرسيد: كرم، شجاعت و مروّت چيست؟ امام پاسخ داد: «كرم» كار نيك انجام دادن، و بخشش قبل از سؤال است. و «شجاعت» دفاع كردن از محارم و صبر بر مصيبتها و سختيهاست. و «مروّت» ديندارى و دورى از ناپاكيها و اداى حقوق مردم و افشاى سلام است. امام از مجلس بيرون رفت و معاويه، عمرو عاص را ملامت كرد و گفت: كار را خراب كردى. عمرو عاص گفت: نترس، اهل شام تو را بخاطر دين و ايمان نمى‌خواهند بلكه تو را بخاطر دنيا دوست مى‌دارند. و زر و زور، در دست توست و سخنان حسن بن على اثرى ندارد. سپس جريان آن جوان اموى بين مردم شايع شد. همسرش نزد امام حسن آمد و تضرع و زارى كرد. حضرت، به حال او دلسوزى كرد سپس دعا كرد و خداوند آن جوان را به حالت سابق برگرداند. ---------- @Ansarolheydar110