🔸مکس می گوید: من یک نوجوان عادی بودم و همه تفریحات ناسالمی را که نوجوانان به آن مشغول هستند را داشتم، اما تفاوت من با دیگران این بود که والدین من مرا به فرزندی قبول کرده اند ووالدین حقیقی من نیستند 🔹در سپتامبر سال 2015 بود که برای اولین بار به دیدار پناهندگان رفتم. من فقط در را زدم و گفتم که اینجا هستم و تا کمک کنم تا زمانی که دوباره آنجا را ترک کنند ، تقریباً هر روز به آنجا می رفتم. من به تمیز کردن تختخواب ها و تمیز کاری کمک می کردم. من پناهندگان را نزد پزشک همراهی می کردم و با بچه ها بازی می کردم. 🔸یک روز یک معلم زن لبنانی به من گفت: شما خیلی کمک می کنید و خوب هستید. چرا خدایی ندارید؟ چرا من خدایی ندارم؟! این سوال را بارها و بارها تکرار کردم. اما جوابی نداشتم 🔹ادامه در سایت rahyafteha.ir/74158 @rahyafte_com