🌿💚 پدرم همیشه این خاطره رو تعریف میکنه 📜 خاطرات زمان جنگ : پدرم کامیون داشت یکروز بار شهر قم داشت مادرم، من و برادرم همراه پدرم راهی قم شدیم ،. بعداز خالی کردن بار داخل شهر چرخی زدیم قصد داشتیم از قم خونه بخریم و اونجا زندگی کنیم پدرم در حال تعریف کردن از شهر بودن که صدای آژیر به صدا درآمد و صدای هواپیماهای جنگی ...🛫. واقعا وحشتناک بود ، همه به دنبال جای امن بودن . پدرم یه عده از مردم که درحال دویدن به دنبال جا بودن سوار کرد وبه پناهگاه برد 🏠. با هر سختی که بود به شهر خودمون برگشتیم واز رفتن به قم برا زندگی کردن پشمان شدیم یک سال بعد جنگ تموم شد وقسمت ما زندگی در شهر بزرگ نبود . ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ╭┅──────────┅╮ 🆔 @Ansia_alHoora ╰┅──────────┅╯