از دیدگاه فرقه اکنکار هریک از ما خودِ خداییم 🔻
♦️ خداشناسی و انسان شناسی اکنکار آنقدر درهمآمیخته است که ناخودآگاه انسان را به «انسانخدایی» رهنمون می سازد.
🔷 شاید این ویژگی از آن نوع باشد که اکنکار از آیین مسیحیت به امانت گرفته است. مسیحیت مرز بین انسان و خدا را درهمآمیخته است.
🔶 هر چند مسیحیت تمام انسانها را خدا و یا حتی فرزند خدا نمیداند، بلکه قابلیت خدا شدن انسان با آزمونی که عیسی (علیهالسلام) در مسیحیت تحریف شده از آن سربلند درآمد به اثبات رسید.
🔷 اکنکار نیز مرتبۀ عالی «انسان خدایی» را در رخ ماهانتا به تصویر کشیده است. این شبهآیین در انتهای راهِ خداشناسی و وصلهای پیاپی، نوید خدا شدن و با خدا درآمیختن را به انسان میدهد.
🔻 کتاب مقدس ادعایی اکنکار در تعریف «جیوان موکتی» که حدّ اعلای آگاهی انسانی برای رسیدن به خدا است مینویسد:
🔷 «هنگامی که آدمی خود را تماماً از ارزشهای جهان پیندا مبرّا کند، اکشار آغاز میشود و نوای بهشتی به خلسه اش می برد. در این رو در رویی است که درمی یابد اصلاً راهی وجود نداشت، چون جایی برای رفتن نیست. عالم همه در ابدیّت است و او خود کانون منحصر به فرد و نقطۀ بنیادین همۀ عالم است.»[1]
🔶 در این جملات، انسان به جایی رسیده است که بر جای خدا تکیه زده و کانون منحصر به فرد عالم شده است. « پال توئیچل ،موسس فرقه اکنکار » در جایی دیگر میگوید:
🔷 «وقتی آدمی این راه را بیابد، ناگهان راز اعصار بر او مکشوف میشود؛ رازی که سادهترین چیز ممکن است؛ اینکه هر یک از ما خودِ حقیقتیم. ما حقیقت زنده ایم (تجسّد خودِ خدا). یعنی هریک از ما خودِ خداییم، نه بخشی از تمامیّت بزرگ حقیقت!»[2]
🔶 رابطۀ بین انسان و خدا نیز در این فرقه، رابطهای کاملاً وهمآلود است. هیچکس نمیداند هدفش از وصل و نایل آمدن به درجات بالا، هدفی الهی است یا اینکه صرفاً برای آرامش و تعالی خود، به این اعمال و افعال دست میزند.
🔷 یک اکیست نمیداند در راه خداست که چشم بر نفسانیات خود میدوزد یا برای آرامش روحی و روانی خویشتنِ خویش چنین میکند! اصلاً انسان نمیداند آیا واقعاً خدایی غیر از خود او وجود دارد یا خود او همان خدایی است که در جستوجویش دور جهان را گردیده است! او نمیداند انسان در سیر مراحل زندگی خود به منظور خدا شدن گام برمیدارد یا در پی خدایی معهود است!
🔶 «انسان خدایی» که در این فرقه رسوخ نموده، پیروانش را دچار چنین مشکلات اندیشهای و ایمانی نموده است. بهراستی وقتی انسانی بتواند خدای خود باشد، دیگر نیّت الهی داشتن چه معنایی میتواند داشته باشد!
🔷 بالاتر اینکه وقتی خداوندِ آیینی مجبور باشد برای اعمال خداوندیِ خود در قالب انسان درآید، دیگر چگونه میتوان بین خود و خدا تمایز قائل شد❓
🔶 این اندیشه که شاید خدای تجلّی یافته در روی زمین، خود من باشم، هرگز به انسان اجازه نمیدهد بین خود و خدا، مرزی قائل شود و حرمت او را نگاه دارد.
🔻پال توئیچل دربارۀ انسانشدن خدا مینویسد:
🔷 «پس این واقعیت است که خدا در مواقعی به مرتبۀ انسانی نزول پیدا میکند تا وظیفۀ رهبری روح را برای بازگشت به اقالیم خودش به انجام برساند.»[3]
🔶 «پال» پس از این سخن بلافاصله نحوۀ تشخیص ماهانتا را به میان میکشد تا ناخودآگاه به ذهن مخاطب خطور کند که «خدای انسان شده» همان ماهانتاست. البته (همانطور که گفتیم) «پال» هیچ ابایی از این سخن ندارد.
🔷 شریعت گریزی فرقه اکنکار دقیقاً از همین منظر قابل تحلیل است. شریعت و احکامی که شرایع آسمانی به آن قائلند به دلیل ارتباطی است که بین خدا و انسان وجود دارد. جایگاه دست نایافتنی و والایی که خدای ادیان دارد انسان را وادار میکند در مقابل شریعت او سر تعظیم فرود آورده، کُرنش نماید.