🌸🌱🌻🌷🌻🌱🌸 🌹 خاکریز خاطرات(ما بهشت را خریده‌ایم) بعد از شهادت احمد آمدم مادرم را دلداری بدهم، کمی بی‌تابی می‌کرد. گفتم: «خدا صبرتان بدهد.» گفت: 《این که چیزی نیست، خدا سایه امام را بر سرِ ما نگه دارد.》 برادرم احمد شهید شد، بعد ابوالقاسم. یک سال بعد هم پدرم شهید شد. بعد از شهادت پدرم بعضی‌ها می‌آمدند و از روی دل سوزی به مادرم می‌گفتند: "این جا کجا بود که همسرتان رفت. بس نبود بعد از دو تا شهید؟!"د مادرم می گفت: 《این چه حرفی است که می‌زنید؟ من هم می‌خواهم شهید بشوم.》 ما هم که بی‌تابی می‌کردیم، می‌گفت: 《مادر چرا بی‌تابی می‌کنید ما بهشت را خریده‌ایم.》 عازم حج که شدند، فامیل‌ها می‌گفتند: "مادر، شما آن جا دیگر در راهپیمایی‌ها شرکت نکنید!". اما جواب مادر را همه می‌دانستیم: 《من در راهپیمایی مکه پرچم اسلام را دست می‌گیرم و جلوتر از همه خواهم بود.》 از سفر مکه برنگشت. از همانجا او را به بهشتی که خریده بود بردند. پیش احمد و ابوالقاسم، پیش پدرم... . 🎤 راوی: فرزند شهید 🌸🌱🌻🌷🌻🌱🌸 @mabar17 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹«انجمن راویان انقلاب اسلامی و دفاع مقدس قم » https://eitaa.com/EDSHA14