.
🔴🔹از قدیم گفتن اگه کسی رو خواستی بشناسی، باهاش همسفر شو !
🔷🔹با یکی از دوستان تازه آشنا شده بودم، یه روز بهم گفت: فردا می خوام برم رامسر ، میای بریم ؟؟
🔹گفتم : آره، منم کار دارم باهات میام
💥1- سر ساعت اومد در خونه مون، سوئیچ ماشینشو دو دستی تعارف کرد و گفت : بفرما شما رانندگی کنید.
🔹گفتم ممنون؛ حالا خسته شدی من می شینم. معرفت اول
💥2- رسیدیم سر میدان خروجی شهر ، خواستیم از دکه یه چیز خوردنی برا تو راه بگیریم . من رفتم از دکه اولی بخرم، گفت : بیا از اون یکی بخریم . گفتم : چه فرقی داره ؟؟
🔹گفت : اون مشتریهاش کمتره، خوبه تا کسب اونم بگرده ...
💥3- ایستگاه خروجی شهر گفتم، صبر کن دوتا مسافر سوار کنیم هزینه بنزین در بیاد.
🔹گفت : این مسافرکش ها منتظر مسافرن، گناه دارن، روزیشون کم میشه.
💥3- بین راه یه مسافر فقیری دست بلند کرد. اونو سوار کرد. مسیرش کوتاه بود؛ پول که ازش نگرفت هیچی، 5هزار تومن هم بهش داد.
🔹گفتم رفیق معتاد بود ها
🔹گفت : باشه، می دونم، اینها قربانی دنیاطلبان روزگار هستن، مهم اینه که من به نیّت خشنودی خدا این کار را کردم.
💥5- رسیدیم اوایل جاده چالوس، یه آدم حدود چهل ساله یه مشما قارچ کوهی دستش بود. بهش گفت : همش چند ؟؟ گفت : 13هزار تومن، همشو ازش خرید ...
🔹گفتم : رفیق اینقدر ارزش نداشتا. گفت میدونم، میخواستم روزیش تامین بشه
💥6- رسیدیم چالوس، پشت چراغ قرمز یه بچه 10ساله چند تا دستمال کاغذی داشبردی دستش بود، گفت 4 تا 5 هزارتومن
🔹4 تا ازش خرید، گفتم رفیق این زیاده، اینقدر ارزش نداشت ها
🔹گفت : می دونم، می خواستم روزیش تامین بشه، گناه داره تو آفتاب وایساده
🔹یه جای دیگه هم از یه بچه یه کتاب دعا خرید 2 هزاروتومن !!!
💥7- از روی یک پل هوایی رد می شدیم، یه پیرمرد دستگاه وزنه (ترازو) جلوش بود. یه کم رد شدیم، یه دفعه برگشت گفت میای خودمونو وزن کنیم ؟؟
🔹گفتم : من وزنمو میدونم چقدره، گفت باشه منم میدونم، اگه همه مثل من و تو اینجوری بگن، این پیرمرد روزیشو از کجا تامین کنه ؟
🔹گفتم، باشه یه پولی بهش بده بریم. گفت نه، غرورش می شکنه، میشه گدایی؛ این جوری میگه کاسبی کردم.
💥8-یه گدایی دست دراز کرد. یه دو هزار تومنی بهش داد. گفتم : رفیق اینها حقه بازنا
🔹گفت : ما نباید هیچ حاجتمندی را دست خالی رد کنیم.
💥9-اگه می خواستم در مورد یکی حرف بزنم بحث رو عوض میکرد، می گفت : شاید اون شخص راضی نباشه در موردش حرف بزنیم و غیبتش رو کنیم ...
💥10-یکی بهش زنگ زد گفت پول واریز نکردی ؟ گفتم : رفیق، بچه هات بودن ؟
🔹گفت : نه، یه چند تا کودک یتیم از مهدیه رو حمایت مالی کردم. اونا بودن زنگ زدن ...
🔹گفتم : چقدر ماهیانه بهشون میدی ؟
🔹گفت : سه مرحله در یک سال یک میلیون و پانصد هزار تومن. اولِ مهر، عید و تابستان سه تا پونصد تومن
💥11-تو راه برگشت هم از سه تا کودک آویشن کوهی خرید. گفت : اگر فقط از یکی شون بخرم اون یکی دلش میشکنه ...
🔹می دونین من تو این سفر چقد خرج کردم ؟ 30 هزار تومن !!
🔹یه سطل ماست محلی برا رفیقم خریدم، چون همین قدر بیشتر پول تو جیبم نبود. من کارت داشتم رفیقم پول نقد تو جیبش گذاشته بود. به من اجازه نمیداد حساب کنم.
🔹می دونین شغل رفیق من چه بود ؟ برق کش، لوله کش، تعمیرکارِ یخچال و کولر و آبگرمکن بود و یه مغازه کوچک داشت.
🔹می دونین چه ماشینی داشت ؟ پرایدِ 85
🔹می دونین چن سالش بود ؟ 34 سال
🔷🔹این دوست جدیدمون یه جمله گفت که به دلم نشست :
💥دستهایی که کمک می کنن، مقدس تر از لب هایی هستن که دعا می کنن. بنده مخلص خدا بودن به همین کارهای کوچیکه نه ادعا
🔷🔹بعضیها بزرگوار به دنیا اومدن تا دیگران هم ازشون بزرگواری یاد بگیرن !
💥من که خیلی ازش آموختم، با اینکه از نظر مالی مستضعفه، اما قلب ثروتمندی داره !
کانال بصیرت،پاسخ به شبهات وشایعات
جهت عضویت
@Antishobhe 👈👈👈