#پشت_پرچین یازدهم
💠💠💠
وپشت حافظه ی شهر، پشت پرچین ها
تمام زور خودم را زدم که حق باشم
و هرچه یاد گرفتم به جان عمل کردم
برای لحظه ی دیدار مستحق باشم
💠
و چلّه چلّه نشستم به پای منبر عشق
و مستجاب نمودم دعای یاران را
و چلّه چلّه گرفتم کمک رساندن ها
سپس درآوردم تا ادای باران را ↓
💠
خودم برای نخستین نفر چه خیس شدم
و هرکه اطرافم بود جان تازه گرفت
یکی رسید و نگاهی به گوشه ی چشمی
به بنده اش انداخت، بنده هم اجازه گرفت
💠
که گوشه ی چشمش را به شعر ثبت کند
که گوشه ی چشمش افتخار او باشد
و سالها همه ی هستی اش فداش کند
و سالها همه مشغول کار او باشد
💠
و بنده بنده ی عشق است، غم نمی بیند
نفس برای خوشایند صاحبش بکشد
مسیر عشق همین است، اختیاری نیست
و کار انسان را تا جنون و غَش بکشد
💠
که گوشه ی چشمش را به کهکشان ندهی
سحابی نوری پیش غمزه اش هیچند
کلاف سردرگم، ریسمان تو در تو
و دور گُنگی و کمبود خویش می پیچند
💠
مسیر عشق همین است، بچه بازی نیست
گَهی به گوشه ی چشمش ز یار جان گیرد
همیشه در کف اخلاص می گذارد مَرد
هرآنچه دارد را تا که یار جان گیرد
💠💠💠
ع.ا.تنها
☆اَللّهُمَّعَجِّللِوَلِّیڪَالفَرَج☆
🆔 https://eitaa.com/antitoxin28