در پناه کریمهی ایران
سنگ مضجع حرمت که به یادگار در دستم است را نگاه میکنم، دلم پر میکشد سمت جادهی قم، هروله کنان کوچه پس کوچههای صفاییه را پشت سرمیگذارم، پیچ های کوچههای باریک رو به حرمت را تند تند میپیچم، سیب گلویم از بغض دلتنگی ورم کرده و حالا چشمهایم نمناک شده، میرسم ورودی حرم، حالا که در بهشت تو هستم دیگر هیچ یادم نمیآید، غصههایم یادم نمیآید، حرف هایم را فراموش کردهام، قطره های اشک حالا جای واژه ها را گرفته اند، دانه دانه بلور ازگوشه چشمم سر میخورد سمت لب هایم، لبهایی که آهسته می گویند:« السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ وَلِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا أُخْتَ وَلِيِّ اللّٰهِ»
من همسایه و پناهدهی برادرتانم بانو، منِ خستهی دوری راه را بپذیر، منِ همجوار عزیز دلتان را، به کرم نگاهم کن بانوی کریمهی ایران..
✍🏻فاطمه یوسفی
@aqr_ir