‍ گفتگو با اسکندر منظوری، واقفی که قصه زندگی‌اش با اهل بیت گره خورده است/ دل به شفای آقا دادم 🔹 وقتی مهر اولین وقف اسکندر منظوری، نیز پای سند تنها ملک و دارایی‌اش می‌خورد، همین‌طور بود. ملک و املاک کناره‌ای نداشت. ساکن طبقه چهارم یک آپارتمان فرسوده بود. هر روز ۴ طبقه پله را با پاهای آزده و زانوهای آسیب‌دیده‌اش بالا و پایین می‌رفت. وقتی دکتر عکس زانوهایش را گذاشته بود روی مانیتور و با دقت آسیب دیدگی را نگاه می‌کرد برگشت و خیلی محکم گفت: پله ابدا. وضع پاهایت اصلا خوب نیست.  🔹 آن زمان تنها ملکش یک خانه ویلایی بود که قرار بود یک مجموعه مسکونی روی آن بسازد. قرار بود بچه‌هایش را از مستاجری نجات دهد و سال‌های بعد را بدون رنج و درد کشیدن بگذراند. دردی که از پایش شروع می‌شد و تا سرش تیر می‌کشید. پس درد دلش چه می‌شد؟ دلش از چیزهایی خبر داشت که دکتر نه! دکتر از کجا می‌دانست ۱۰ سال پیش چه بر سر اسکندر منظوری آمده است؟ چه می‌دانست چه سر و سری بین او و امام رضا(ع) بوده؟ دکتر اصلا مگر از خواب‌های او خبر داشت؟ چه می‌دانست در خواب چه می‌بیند؟ 🔹 اسکندر با نسخه و دارو و عکس زانوهایش به خانه بازمی‌گردد و به خوابی که شب گذشته دیده فکر می کند. رسول‌الله در خوابش آمده بود. امیدش را به خدا گره می بندد و درباره آن کار که مدت ها درباره‌اش فکر کرده بود و تردید داشت یکدل می‌شود. تنها ملکش را وقف مسجد و خیریه حضرت معصومه می‌کند. مسجدی که امروز در کنار همه فعالیت‌های فرهنگی، محل رزق بیش از ۸۰ نفر شده است ... 👇 متن کامل گزارش و گفتگو با این واقف بزرگ: yun.ir/tx0dhc @aqr_ir