▫️تماشایش که می‌کنیم قند در دلمان آب می‌شود؛ حتما شما هم با من و مادرش موافقید که انگار یک فرشته در بهشت پرواز می‌کند. ▫️از چند ماه پیش که فرشته وارد زندگی ما شده، همه چیز زیباتر از قبل است؛ یادم رفت بگویم اسمش را فرشته گذاشته‌ایم. ▫️هنوز وقتی به گذشته برمی‌گردم، به روزهایی که پله‌های بیمارستان‌ها و مطب دکترهای مختلف را بالا و پایین می‌رفتیم تا شاید فرجی شود، تمام بدنم درد می‌گیرد؛ چقدر برای درمان به شهرهای مختلف رفتیم، حتی آماده بودیم که دار و ندارمان را بفروشیم و با وجود هزینه سنگینش، به خارج از کشور سفر کنیم؛ خدا به ما رحم کرد که در اثر مصرف داروهای دست‌سازِ دعانویس‌ها اتفاق بدتری برایمان نیفتاد... ▫️در همه این‌ سال‌ها مدام از شما گلایه می‌کردیم که چرا ضامنِ ما نمی‌شوی، مگر ما از آهو کمتر هستیم؟! مگر شما امام مهربانی‌ها نیستید، پس چرا ما را به حال خودمان رها کرده‌اید... ▫️ راستش را بگویم، آن روزها توقع مهربانی داشتیم اما مهربان بودن را بلد نبودیم... ▫️ هنوز آن روز را با همه جزئیاتش به خاطر دارم؛ حوالی ظهر بود، با همسرم مثل همیشه ناامید از بیمارستان بیرون زدیم و قبل از بازگشت به شهرمان به اینجا آمدیم. ▫️ گروهی از کودکان با کمک مربیانشان در صحن، با صدای بلند صلوات خاصه را می‌خواندند؛ بهشان میخورد که چهار یا پنج سال بیشتر سن نداشته باشند و بعید بود که جایی کودکی باشد و همسرم را به خودش جذب نکند؛ تصور می‌کردیم از مهد کودک آمده‌اند اما بعد از چند دقیقه همسرم با چشمان گریان به سمتم آمد و گفت آن‌ها را از یک مرکز خیریه نگهداری کودکان به اینجا آورده‌اند. ▫️ دیدن آن بچه‌ها در خانه شما، عجیب‌ترین حسی بود که من و همسرم در تمام این سال‌ها تجربه کرده بودیم؛ در مسیرِ چند ساعته تا شهرمان، مدام بازی آن بچه‌ها در حرم جلوی چشممان بود و وقتی رسیدیم هر دو به یک چیز فکر می‌کردیم؛ به اینکه برای مهربانی دیدن باید مهربانی را بلد بود... ▫️ فرشته زندگی ما، بهترین هدیه‌ایست که از شما گرفته‌ایم و امروز اولین روزیست که او را به ما تحویل داده‌اند... 📝 مصطفی قویدل @aqr_ir