«ياعباس اجيت انخاك» الـرادود : محمـد الجنامـی الشاعـر : المرحوم الشيخ إبراهيم الديراوي مترجم: عباس رزیجی 🖤🕊🖤🕊🖤🕊🖤 ياعباس اجيت انخاك ای عباس آمدم تا از تو مدد بخواهم ياعباس رد جواب ای عباس جوابم را بده ياعباس كورت الهموم وجيت الك بعتاب ای عباس، غم‌هایم را جمع کردم و برای شکایت نزد تو آمدم 🖤🕊🖤🕊🖤🕊🖤 ياعباس ماني اختك واعتبك يالگلت گومي یا عباس من خواهر تو هستم و شکایت می‌کنم، ای که به من گفتی بیا بذمتي وجيت من طيبه وياك وتزهي نجومي تو در حمایت من هستی و از سرزمین طیبه سرافراز همراه تو آمدم ياعباس ريت تشوف هظمي وكثرة همومي ای عباس ای کاش اکنون ظلم و زیادی غم‌هایم را می‌دیدی هموم العليّ لو صبت عله يَذبُل تلاشى وذاب غم‌هایی که دارم اگر بر کوه یذبل قرار گیرد متلاشی و ذوب می‌شود هموم العليّ هم فرگاك همي وهم هظم حالي غم‌های من، غم جدایی تو و غم ظلمی که به من شد وهم فگد اخوتي وفگد الدلال الچان يبرالي و غم از دست دادن برادرانم و از بین رفتن عزت و شکوهی که همراه من بود جيت من الخيم عباس الك والنار بذيالي ای عباس، از خیمه‌گاه نزد تو آمدم و آتش گوشه عبای مرا سوزانده است ما تگعد تگول اختي العزيزه أصبحت بين اجناب با خود نمی‌گویی بگذار برخیزم که خواهر عزیزم در میان غریبه‌ها قرار گرفت؟ ياعباس يالردتك ذخر للضيج يچفيلي ای عباس، ای که تو را ذخیره‌ای برای روزهای سخت می‌خواستم، ای سرپرست من وردتك گمر ياعباس من يظلم عليّ ليلي و تو را ماه تابان می‌خواستم ای عباس، وقتی شب من تیره و تاریک شود نعم الذخر لاچن غاب مني الگمر يا ويلي بهترین ذخیره است اما ماه تابانم از دیدگانم مخفی گشت اظلم ليلي ولعب بينا الدهر يهل الشيم دولاب ای مردم شبم تاریک شد و گردون روزگار حال ما را دگرگون ساخت ياعباس ياصيوان خدري البيك محجوبه ای عباس، ای پناه خدر من، که به وسیله‌ی تو در حفظ و امان هستم يالبيك السلف مامون وأهله البيك مهيوبه ای که شهر به واسطه‌ی تو در امنیت است و مردمانش با هیبت هستند حتى الشمس لو رادت عله الحي تمر مرعوبه حتی آفتاب هم اگر می‌خواست از آن محل که تو هستی بگذرد، هراسان می‌گذرد من هيبتك يالعگبك خواتك بعد ما تنهاب ای از مهابت تو است، ای که بعد از تو خواهرانت دیگر آن مهابت را ندارند ياعباس ... ياعباس تدري الحرم من تنهاب خويه بجال ولياها ای برادر می‌دانی زن‌ها به واسطه برادرانشان مورد مهابت قرار می‌گیرند ما تنهاب يچفيلي اليسيره بولية اعداها ای سرپرست من، بانوی اسیر در میان دشمن مهابتی ندارد عيني الما بچت عباس تالي الوكت بچاها ای عباس، زمانه در آخر چشم مرا که گریه نکرده است را به گریه انداخت تبچي بدم عليك العين ماتبچي بدمع سچاب از چشمانم اشک جاری نیست، بلکه خون گریه می‌کنند صدگ يالعفت زينب زينب ما تهبط الراس ای که زینب را رها کردی، باور داشته باش زینب سرافکنده نخواهد شد ما ابچي واهل دمعي وتتشمت بحالي الناس در ملا عام گریه نخواهم کرد تا مردم به حال زار من شماتت کنند خاف الوادم يگولون ذلت من عگب عباس مبادا مردم بگویند زینب بعد از عباس خوار و ذلیل شد ما اذل رفعت راسي ومن عندي الأمل ما خاب ذلیل نشدم، سرافراز هستم و هرگز امید خود را از دست ندادم تخيب الما وفه ليها اخوها وتضل تتهظم آنکه برادرش به او وفادار نماند، ستم‌دیده و ناامید می‌ماند وانته المن وفاك الناس ياعباس تتعلم مردم از وفای تو درس وفاداری می‌آموزند من يتقدم التاريخ انته عليه تتقدم هر چه تاریخ پیش رود تو از آن پیشی می‌گیری واسمك علم يحسبله الزمان اليمر الف حساب اسم تو چون علمی است که گذر زمان به آن هزاران امید دارد ياعباس ... ياعباس اخوي انته وكفو ونعمين يالبيك ارتفع شاني تو برادر من هستی و کفو و باشهامتی، ای که به وسیله تو شکوه یافتم اعله من النجم راسي رفعته أبين عدواني در میان دشمنانم، سرم را بالاتر از ستارگان گرفتم وفيت بوعدك لزينب حميت حدود صيواني با زینب وفای به عهد کردی و حدود خیمه‌ام را محفوظ داشتی والعدها اخو مثلك عدها بكل ثنيه كتاب و آنکه برادری همچون تو را دارد، گویا در همه جا امان‌نامه‌ای برای خود دارد ياعباس اجيت انخاك ای عباس آمدم تا از تو مدد بخواهم ياعباس رد جواب ای عباس جوابم را بده ياعباس كورت الهموم وجيت الك بعتاب ای عباس، غم‌هایم را جمع کردم و برای شکایت نزد تو آمدم ياعباس ... ياعباس 🖤🕊🖤🕊🖤🕊🖤 ┄┄┅┄┅🖤┄┅┄┅┄ ‌♡الرادود الحسینی محمد الجنامی‌♡ @Mohammadaljanami