چشم ها بی قرار و حیرانند
اشک در دیده ها فراوان است
باز هم مبتلا به حادثه ای
هدف این بار قلب ایران است
باز گرم است سردیِ دی ماه
باز جوششِ دوباره ی خون
باز هم ردّ پای معلومی
باز یک حادثه وَ یک مظنون
روی بغضی که در گلو مانده
باز هم خنده های شیطانی
می هراسند بعد او هم، از
قدرت لشکر سلیمانی
باز عطری که شیشه اش بشکست
و هوایی که عطرآگین شد
زانوی غم بغل گرفته زمین
آسمانی که باز غمگین شد
میکِشند از غلاف خود بیرون
کینه های قدیم و پنهان را
مرهمی کو تا که چاره کند
زخم های عمیق کرمان را
گلِ گلبرگ های نشکفته
پرپر افتاده اند روی زمین
مادری در کنار غنچهٔ خود
آخرین بوسه اش نشد تسکین
مادری در میان آتش و دود
روز مادر دلش مصمّم بود
هدیه میگیرد از خودِ مادر
روضه اش روضه ی مجسّم بود
به کدامین گناه کشته شدند
جوی خونی که میشود دریا
و چه نزدیک گشته روزی که
پرچم سرخ میرود بالا
و همان ها که خوب میدانند
تیغ ما تا ابد برّان است
و همان ها که خوب میدانند
خانه هاشان ز پایه ویران است
به سرِ خود خیالِ خام کنند
قصه را میدهیم ما پایان
نقشه ی راه هم عوض شده است
میرود راه قدس از کرمان
شاعر: محمد صادقی
کاری از نائب دبیر انجمن علمی فردوس