🍁نان گندم آن را هم نخوری 📔محدّثین و مورّخین در کتاب های مختلف آورده اند : آن هنگامی که حضرت ابا عبداللّه الحسین صلوات اللّه و سلامه علیه به سرزمین کربلا وارد شد ، چند روزی پس از آن ، یکی از یاران خود را با پیامی به سوی عمر بن سعد فرستاد که : با تو صحبتی دارم ، امشب در میان دو لشکر همدیگر را ملاقات کنیم . به همین منظور عمر بن سعد به همراه بیست اسب سوار و همچنین امام حسین علیه السّلام نیز به همان ترتیب از لشکرگاه خود خارج شدند و چون به محلّ ملاقات یکدیگر رسیدند . پس امام حسین علیه السّلام همراهان خود را قدری عقب نگه داشت ، مگر برادرش حضرت ابوالفضل و پسرش علی اکبر را؛ و همچنین عمر بن سعد همراهان خود را به جز پسرش و یکی از غلامانش را عقب راند . و چون کنار یکدیگر آمدند ، امام علیه السّلام بعد از صحبت ها و مذاکراتی به عمر بن سعد خطاب کرد و ضمن نصیحت هائی فرمود : وای بر تو! آیا از عذاب خداوند در روز قیامت نمی هراسی ؟ آیا با من که از هر جهت مرا می شناسی ، جنگ می کنی ؟! این چه کاری است که انجام می دهی ؟ اگر همراه من باشی و آن ها را که دشمنان من و خدا و رسولش هستند رها کنی ، همانا در پیشگاه خداوند متعال مقرّب خواهی شد . عمر بن سعد در پاسخ ، به آن حضرت چنین گفت : می ترسم خانه ام را خراب کنند؛ و زندگی و اموالم را به غارت ببرند . امام علیه السّلام فرمود : من بهتر از آن را برایت تضمین می کنم . عمر گفت : بر خانواده و بچّه هایم می ترسم که به آن ها آسیبی برسد . حضرت فرمود : من سلامتی آن ها را نیز تضمین می نمایم . در این لحظه عمر بن سعد ساکت ماند و دیگر جوابی نداد . امام حسین علیه السّلام روی مبارک خود را از او برگرداند و فرمود : ای عمر! تو را چه شده است ؟! خدا تو را بکشد؛ و مورد مغفرت و رحمت خویش قرارت ندهد . سوگند به خداوند ، امیدوارم که از گندم عراق نخوری . عمر در کمال بی حرمتی اظهار داشت : جو ، عوض گندم خواهد بود؛ و سپس برخاستند و از یکدیگر جدا گشتند و هر کدام با همراهان خود به محلّ خود بازگشتند . ┈┉┅━❀✨❀━┅┉┈ https://eitaa.com/joinchat/2328494144Cb3ac3f9782