e6b45fc7c266308228a87b326708f53c.mp3
2.95M
آنچه از من خواستی با کاروان آورده‏ ام یک گلستان گل به رسم ارمغان آورده‏ ام از در و دیوار عالم فتنه می‏بارید و من بی‏پناهان را بدین دارالامان آورده ‏ام اندرین ره از جرس هم بانگ یاری برنخاست کاروان را تا بدین‏جا با فغان آورده ‏ام تا نگویی زین سفر با دست خالی آمدم یک جهان درد و غم و سوز نهان آورده ‏ام قصه ویرانه شام ار نپرسی خوش‏تر است چون از آن گلزار، پیغام خزان آورده ‏ام دیده بودم تشنگی از دل قرارت برده بود از برایت دامنی اشک روان آورده‏ام تا به دشت نینوا بهرت عزاداری کنم یک نیستان ناله و آه و فغان آورده‏ ام تا نثارت سازم و گردم بلا گردان تو در کف خود از برایت نقد جان آورده‏ ام تا دل مهرآفرینت را نرنجانم ز درد گوشه‏ای از درد دل را بر زبان آورده ‏ام شاعر: محمدعلی مجاهدی (پروانه) | عضوشوید 👇 @arbaeeniy_yaran