____🍃🌸🍃🌸🍃____ دیگر دشمن جرات نمیکرد وارد خیابان شود. هر بار که خشاب ۲۳ تمام میشد سریع تویوتا را می‌کشیدند پشت دیوار و خشاب ها را عوض می‌کردند و در این بازه زمانی هم چند تا از نیروها به سمت داخل خیابان تیراندازی می‌کردند تا حجم آتش قطع نشود. هماهنگی خوبی بود و دشمن نتوانست پیشروی کند؛ اما دو تا از نیروهای گردان تداخل در این درگیری مجروح شدند که یکی شان بعد از مدتی شهید شد. به سرعت درخواست آمبولانس کردم و آنها را از منطقه خارج کردیم. هرطور بود مسیر را ادامه دادم. ماموریت خطرناک، طاقت‌فرسا و اضطراب آوری بود. مشخص نبود در ساختمان بعدی دشمن منتظر ماست یا خودی. همینطور که میرفتیم از تعداد افراد تیم تامین کاسته می‌شد و هر کدام به بهانه‌ای در تاریکی از تیم خارج می شدند، به طوری که دیگر کسی نماند و من تنها ماندم و ماموریت را ادامه دادم. بالاخره یک ساعتی طول نکشید که دیگر یک دور کامل روستای البرنه را زدم. ساعت ۱۲ نیمه شب شده بود، عمار که مرا دید گفت:« برو بالا کمک تراب.» 🔻ادامه دارد... ─‍‌┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─ 🎁 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 🔗 | @arefanemojahed 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما