🍃🌸🍃🌸🍃 ... صدا به صدا نمی رسید. با صدای بلند به ابراهیم گفتم:«چطور گرای اینجا را دارند و فقط همین جا را می زنند؟.» با صدای بلند گفت:«ظاهراً یکی از نیروهای سوری خیانت کرده و ابتدای شب جلوی ارتفاع و رو به دشمن آتش روشن کرده بوده و اینطوری گرای ما را به مسلحین داده.» از تجمع تیری که داشتند مشخص بود هدفمند و حساب‌شده می‌زنند، اما فقط قسمت ما نبود که بخوریم. گلوله‌های ۲۳ هم روی سرمان منفجر می شدند و ترکش هایش نیروها را اذیت می‌کرد. فشار دشمن روی زمین و حجم آتش از آسمان به قدری زیاد شده بود که بعضی از نیروها دچار اضطراب شده و نگران فرجام کار بودند، اما حضور مستحکم ایرانی ها باعث دلگرمی آنها شده بود. یک ساعت نگذشته بود که عمار تماس گرفت و گفت:«مالک بیا پایین» خواستم برم پایین که یکی از عراقی ها که از شدت فشار دشمن ترسیده بود لباسم را گرفت و گفت:«انسحاب؟ (یعنی عقب‌نشینی؟)» گفتم:«نه الان برمی‌گردم.» گردان ابراهیم که از نیروهای زبده بودند هنوز در شمال حلب حضور داشتند و به دستور حاج عمار در حال پدافند در مقابل داعش بودند؛ اما فعلا آنجا عملیاتی نبود و ابراهیم آمده بود کمک ما. 🔻ادامه دارد... ─‍‌┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─ 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 🔗 | @arefanemojahed 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما